بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين
دعایی که آیت الله بهجت قدّس سره به بچه ها یاد می داد
هنگام مطالعه، غیر از نوۀ خردسالش محمود، کسی نمیتوانست مزاحمش شود؛ نباید رشتۀ افکارش به هم میریخت؛
محمود آمد و صاف رفت سراغ قفسۀ کتابها. آقا همین که متوجه شد، کتابش را گذاشت زمین و جواب سلامش را داد.محمود کتاب بزرگی را برداشت و وسط اتاق باز کرد، با شکم خوابید روی زمین و دستش را زیر چانهاش گذاشت.کتاب را سَر و تَه گرفته بود!
آقا از پشت میز صدا زد: «چهکار میکنی؟»
محمود خیلی جدی گفت: «ساکت آقا جان! درس دارم!»
لبخندی بر لبان آقا نشست.
محمود هم بلند شد و رفت. انگار مأموریت ایجاد همین لبخند را داشت!
به بچههای کوچک میدان میداد، تا جاییکه وقتی خانه بود، بچهها حاکم خانه بودند،کسی جرئت نداشت با آنها تندی کند.
میفرمود: «اینها معصومند. قریبالرجوع از ربّشان. علت جاذبۀ آنها، عصمت آنان است.»
هر روز به بچهها توصیه میکرد «چهار قل» و «آیةالکرسی» بخوانند؛خودش هم برایشان دعا میخواند:«اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ فٖی دِرعِکَ الحَصٖینَةِ الَّتٖی تَجْعَلُ فٖیهٰا مَنْ تُرٖیدُ.»
(این بهشت، آن بهشت، ص۵٢و۵٣؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت)