(چاپ)

طبّ اسلامی و قرآنی
حدیث هلیله؛ معجزه کلامی امام صادق (علیه السلام) در اثبات منشا وحیانی طبّ (مقاله انتخابی)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین و لعنه الله علی اعدایهم اجمعین


حدیث هلیله؛ معجزه کلامی امام صادق (علیه السلام) در اثبات منشا وحیانی طبّ




کلام معصومین(علیه السّلام) طبق گفته خود آن بزرگواران، همگی برگرفته از قرآن کریم است و بنابراین تالی تلو آن معجزه جاوید است. امّا بعضی از این گفتارهای درخشان، به سان قمری در میان نجوم کلام حضراتشان(علیهم السّلام) درفشانی می کنند. به نظر حقیر، حدیث هلیله از این دست است. در این حدیث شریف، امام صادق (علیه السّلام) در بیانی کوتاه و ساده و با منطق آمار و احتمالات، اثباتی قطعی و غیرقابل خدشه بر این نکته دارند که منشا علم طب، تنها و تنها وحی است. این متن را که از وبلاگ فخیم طبّ شیعه نقل شده است را تقدیم می کنم تا بخوانید و لذّت ببرید.

 

مفضل بن عمر جعفی به امام صادق علیه السلام نامه نوشت و به او اطلاع داد که گروه هایی از این مردم پدید آمده اند که ربوبیت خدا را انکار می کنند و در این مساله به مجادله می پردازند. مفضل از امام خواست که سخن این گروه ها را رد کند تا وی بتواند با آن ها محاجه کند. امام علیه السلام در پاسخ مفضل چنین نوشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اما بعد، خداوند ما و تو را به انجام طاعت خود موفق بدارد و …. …. …. ….
نامه تو به من رسید و برای تو نامه ای می‏ نویسم که در آن با بعضی از اهل ادیان از منکران مباحثه کرده‏ ام و آن چنین است:



پزشکی از هند پیش من آمد و با من در عقیده خود منازعه می‏ کرد و در گمراهی خود مجادله می‏ نمود. روزی او هلیله ‏ای را خرد می‏ کرد تا با دوایی که به آن احتیاج داشت مخلوط کند، این سخن را که همواره در آن با من منازعه می‏ کرد، بر زبان آورد و آن ادعای او بود مبنی بر این که: «دنیا همواره بوده است و همیشه درختی روییده و درختی افتاده است و کسی متولد شده و کسی مرده است»، او گمان می‏ کرد که:« اعتقاد به خداوند ادعایی است که دلیلی ندارد و برای او ثابت نشده است و این مطلبی است که آخری از اولی و کوچک از بزرگ اخذ کرده‏ اند و همانا اشیایی که جدا و یا با هم و آشکار و یا پنهان هستند، تنها با حواس پنجگانه شناخته می‏ شوند. پس به من خبر بده که با چه چیزی به شناخت پروردگارت که او را با قدرت و ربوبیت می‏ شناسی، استدلال می‏کنی؟ در حالی که همه چیز با همان حواس پنجگانه شناخته می‏ شود ....»



امام صادق علیه السّلام به آن طبیب فرمود:



به من اطمینان بده که اگر برای تو از همین هلیله که در دست توست و از همین طب که فن تو و فن پدران و نیاکان توست و از دواهایی که مشابه آن است، دلیل آوردم، تو حق را می‏ پذیری و انصاف می‏ دهی؟



گفت: به تو اطمینان می‏ دهم.



گفتم: آیا مردم را زمانی گذشته است که طب و منافع آن را مانند همین هلیله و امثال آن نمی‏ شناختند؟



گفت: آری.



گفتم: پس از کجا به آن راه پیدا کردند؟



گفت: با تجربه و مقایسه.



گفتم: پس چگونه به این فکر افتادند که تجربه کنند و از کجا فهمیدند که این کار به مصلحت بدن های آنهاست در حالی که جز ضرر در آن نمی‏ دیدند؟ چگونه آن را شناختند و چیزی را فهمیدند که حواس ظاهری به آن هدایت نمی‏ کرد؟



گفت: با تجربه.



گفتم: به من خبر بده از بنیانگزار علم طب و تعریف‏ کننده این گیاهان دارویی که در شرق و غرب عالم پراکنده است مگر چنان نیست که به ناچار مرد حکیمی از این شهرها این علم را وضع کرده است؟



گفت: به ناچار چنین است و مرد حکیمی آن را وضع کرده و دانشمندان دیگر را بر آن گرد آورده و آنها در آن نظر کرده‏ اند و با عقول خود راجع به آن اندیشیده اند.



گفتم: مثل اینکه انصاف را رعایت کردی و به اطمینانی که داده بودی عمل نمودی. اکنون بگو که این حکیم چگونه این مطلب را فهمید؟ فرض کنیم که او دواهایی را که در مملکت خود او بود شناخت مانند زعفران که در بلاد فارس به عمل می‏آید آیا تمام گیاهان زمین را جستجو کرد و درخت به درخت آنها را چشید تا اینکه همه آن بر او معلوم شد؟


آیا عقل تو به تو این اجازه را می‏دهد که بگویی حکیمانی همه بلاد فارس و گیاهان آن را درخت به درخت بررسی کردند و با حواس خود آنها را شناختند و به آن درختی که در آن یکی از ترکیبات این دواها وجود داشت دست یافتند با اینکه حواس آن‏ها آن را درک نمی‏کرد؟


فرض کنیم که آن حکیم پس از جستجوی بسیار و بررسی در همه بلاد فارس، این درخت را شناخت، پس چگونه دانست که آن درخت خاصیت دوایی پیدا نمی‏کند مگر اینکه به آن هلیله از بلاد هند و مصطکی از روم و مشک از تبت و دارچین از چین و بیضه بیدستر از ترک و افیون از مصر و حبر از یمن و بورق از ارمنستان و غیر اینها از ترکیبات دارویی که گیاهانی گوناگونی هستند، مخلوط شود؟ چون تاثیر آن در صورتی است که اینها یک جا جمع شوند و به تنهایی آن منفعت را ندارند. او چگونه به محل روییدن این گیاهان دارویی که اقسام گوناگونی دارند و در شهرهای مختلف قرار دارند پی برد و این در حالی است که برخی از آنها به صورت ریشه و برخی به صورت برگ و برخی بصورت فشرده و برخی به صورت مایع و برخی به صورت صمغ و برخی به صورت روغن و برخی به صورت فشار دادن و برخی به صورت طبخ کردن است و برخی به صورتی است که فشار داده می‏شود ولی طبخ نمی‏شود و این هر کدام با لغت خاصی است و بعضی از آنها جز با ترکیب با بعضی دیگر حالت دوا پیدا نمی‏کند و برخی از آنها اعضاء بدن درندگان و حیوانات خشکی و دریاست.


در همین حال، مردم این شهرها با یک دیگر دشمنی و اختلاف‏ دارند و با زبانهای گوناگونی صحبت می‏کنند و در حال جنگ هستند و همدیگر را می‏کشند و اسیر می‏کنند. آیا به نظر تو این حکیم تمام این شهرها را گشته و تمام زبانها را می‏دانست و در همه جا گردش کرده و این گیاهان را در شرق و غرب با امنیت و سلامت بررسی نموده و هرگز بیمار نشده و نترسیده و همواره زنده بوده و مرگ به سراغ او نیامده و همیشه هدایت یافته و گمراه نشده و خسته نشده تا زمان و محل رشد آنها را دانسته با اینکه آنها صفات و رنگها و نامهای گوناگونی دارند، سپس او هر کدام را به صفت خود شناخته و هر درختی را با رویش و برگ و میوه و بو و طعم آن مشخص کرده است.


آیا این حکیم چاره‏ای جز این داشته که تمام درختان دنیا و سبزیها و ریشه‏های آن را درخت به درخت و برگ به برگ و جزء به جزء بررسی کند؟


فرض کنیم که آن درختی را که می‏خواسته پیدا کرده، پس چگونه حواس ظاهری او را راهنمایی کرده که این درخت صلاحیت دارویی دارد و درخت گوناگون است بعضی از آن شیرین و بعضی تلخ و بعضی ترش و بعضی شور است. اگر بگویی که آن حکیم در این شهرها از این و آن می‏پرسد، او چگونه در باره چیزی که آن را مشاهده نکرده و با حواس خود درنیافته می‏پرسد و اساسا او چگونه از این درخت می‏پرسد در حالی که او زبان آنها را نمی‏داند و به زبانهای دیگر چیزهای بسیاری است.


فرض کنیم که او چنین کرد، او سودها و زیانها و چگونگی تسکین‏ دادن و تحریک و سردی و گرمی و تلخی و تندی و نرمی و شدت آن را چگونه می‏شناسد اگر بگویی از راه گمان می‏شناسد، این درست نیست چون اینها با طبایع و حواس درک نمی‏شوند و اگر بگویی با تجربه و خوردن آنها می‏شناسد، او باید در اولین دفعه‏ای که این دواها را می‏خورد، می‏مرد چون به آنها جهالت داشت و سود و زیان آنها را نمی‏دانست و بیشتر آنها سمّ قاتل است و اگر بگویی که او در تمام شهرها گشته و در میان هر ملتی زندگی کرده و زبان آنها را یاد گرفته و دواهای آنها را با کشتن اولی و دومی تجربه کرده، در چنین حالتی او باید جماعت بسیاری را بکشد تا یک دارو را بشناسد و مردم این شهرها که کسانی از آنها را کشته است خود را فدای او نمی‏کنند و نمی‏گذارند که در میان آنها زندگی کند.


فرض کنیم که او همه اینها را بررسی کرد، ولی بیشتر آنها سمّ قاتل است اگر زیاد بدهد می‏کشد و اگر کم بدهد اثر نمی‏کند. فرض کنیم که او همه این کارها را کرد و در مشرق و مغرب زمین سیر نمود و عمر او هم آنقدر طولانی شد که درخت به درخت و شهر به شهر بررسی نمود، او چگونه چیزهای دیگر مانند پرندگان و درندگان و حیوانات دریا را تجربه کرد. حال که این حکیم به گمان تو تمام گیاهان دارویی را تجربه کرد و همه را جمع آوری نموده است ولی برخی از آنها حالت دارویی پیدا نمی‏کند مگر اینکه به اعضاء بدن حیوانی مخلوط شود، آیا او تمام پرندگان و درندگان دنیا را یک یک به دست آورده و آنها را کشته و تجربه کرده است همان گونه که به گمان تو تمام گیاهان را تجربه کرده است؟ اگر چنین بوده پس چگونه حیوانات باقی ماندند و نسل آنها از بین نرفت و آنها مانند درخت نیستند که اگر یکی را ببری دیگری جای آن را بگیرد.
فرض کنیم که تمام پرندگان را به دست آورد، او با حیوانات دریایی چه می‏کند او باید دریا به دریا و حیوان به حیوان بگردد تا به آن احاطه پیدا کند همان گونه که به فرض به تمام گیاهان احاطه پیدا کرده است. اگر هر چیزی را قبول نکنی حتما این را قبول داری که حیوانات دریایی همگی زیر آب هستند آیا عقل و حواس به تو این اجازه را می‏دهد که گمان کنی که همه اینها را با بررسی و تجربه می‏توان درک کرد؟



طبیب هندی گفت: همه راهها را به روی من بستی، اکنون نمی‏دانم چه جوابی بدهم؟



پس گفتم: بزودی برای تو برهان دیگری می‏آورم که مطلب بیشتر از آنچه گفتم روشن‏تر شود.


آیا نمی‏دانی که این دواها که شامل گیاهان و اعضای بدن پرندگان و درندگان می‏شود، حالت دارویی پیدا نمی‏کنند مگر پس از آنکه با یک دیگر ترکیب شوند؟



گفت: آری چنین است.



گفتم: به من خبر بده که حواس این حکیم چگونه مقدار آن را که چند مثقال و چند قیراط است، درک کرده؟ تو دانشمندترین مردم در این موضوع هستی چون کار تو طب است و تو گاهی در یک دارو از یک قلم چهار صد مثقال و از قلم دیگر سه یا چهار مثقال و قیراط یا کمتر و بیشتر وارد می‏کنی تا به اندازه معلومی دوا به دست می‏آید که اگر آن را به کسی که اسهال دارد بدهی اسهال دارد او بند شود و اگر همان را به کسی بدهی که قولنج دارد شکم او باز می‏شود. چگونه حواس او دریافت که آنچه را که برای سردرد می‏دهد به پاها نمی‏رسد در حالی که پایین رفتن دارو آسانتر از بالا رفتن است و آنچه برای درد پا می‏خورد به سر نمی‏رسد در حالی که آن نزدیک است و همین طور تمام دواهایی که برای عضوهای مخصوص خورده می‏شود در حالی که همه اینها به معده می‏رسد و از آنجا پخش می‏گردد، چگونه آن بالا می‏رود و پایین نمی‏آید حواس چگونه اینها را درک کرد و فهمید که آنچه برای گوش است به چشم فایده ندارد و آنچه برای چشم است درد گوش را ساکت نمی‏کند و همین طور تمام اعضای بدن که دوای هر عضوی به همان عضو می‏رسد. عقلها و حسّها چگونه اینها را فهمید در حالی که حس در داخل بدن و عروق و گوشت و بالای پوست راه ندارد نه با شنیدن و نه با دیدن یا بوییدن یا چشیدن و یا لمس کردن، آنها را درک نمی‏کند.



طبیب هندی گفت: از آنچه می‏دانستم به من سخن گفتی، جز اینکه ما می‏گوییم: حکیمی که این دواها و ترکیبات آنها را وضع کرده وقتی به کسی دوایی می‏داد و او می‏مرد، شکم او را می‏شکافت وعروق او را بررسی می‏کرد و مجاری دوا را می‏دید و آن جاهایی را که دوا به آنها رسیده بود تحقیق می‏کرد.



گفتم: به من خبر بده که آیا تو نمی‏دانی که وقتی دوایی در عروق قرار گرفت با خون مخلوط می‏شود و با آن یکی می‏گردد؟



گفت: آری.



گفتم: آیا تو نمی‏دانی که وقتی انسان می‏میرد، خون او سرد و منعقد می‏شود؟



گفت: آری.



گفتم: پس این حکیم چگونه دوایی را که به مریض داده بعد از آنکه مخلوط شد و رنگی جز رنگ خون پیدا نکرد، می‏شناسد؟



گفت: مرا به جای سختی بردی و تا به حال چنین حالتی پیدا نکرده بودم چیزهایی گفتی که نمی‏توانم آنها را رد کنم ... ... ... ...

 

منابع:


[ طب النبی و طب الصادق -روش تندرستی در اسلام، ص: 94 - 103]
[بحارالانوار ج3 ص 181 - 184]
[سید ابن طاووس در کتاب «کشف المحجه لثمره المهجه» (ص 9) و «فرج المهموم» (ص 11) به این رساله (اهلیلجه) استناد و از آن نقل کرده است]


منبع: http://shiateb.blogfa.com