گاردین - تصمیمگیری برای بچهداشتن یا نداشتن یکی از بزرگترین تصمیمها یا اغلب بزرگترین تصمیمی است که فردی در زندگی میگیرد.
وقتی زمان تصمیمگیریِ ما برای بچه دار شدن فرا رسید، به استدلالی متقاعدکننده از جانب همسرم احتیاج داشتم. بیشترِ بیمیلی من ناشی از نفع شخصی بود: من زندگیام را بهاندازۀ کافی دوست داشتم و نمیخواستم تغییر کند. همسرم دربارۀ یک تمایل، یک ضرورت زیستشناختی، با من سخن میگفت که من پاسخی برای آن نداشتم. من چه کسی بودم که بخواهم سر راه چنین چیزی بایستم؟ پس موافقت کردم.
اما شخص بالقوۀ دیگری هم هست که باید درنظر گرفته شود؛ زندگی جدیدی که شما به دنیا میآوریدش بدون اینکه ابتدا از او سؤال کرده باشید.
این واقعاً غیرمنصفانه است. زیرا بااینکه جهان جای شگفتانگیزی است، اینچنین که ما انسانها با اختراعات شگفتانگیزی مثل کتابها، گرامافونها، پنیسیلین و پیتزا برای خودمان دلپذیرترش کردهایم؛ اما درعینحال جایی حقیقتاً دهشتناک است که آن را با قطع درختان، آلودهکردن هوا، سلاح اتمی، انبوه جعبههای تحویل پیتزا و زبالههای دیگر تباه کردهایم.
به نظر میرسد این وضعیتِ ناگوار در حال بدتر شدن است. بهویژه اکنون که تغییر اقلیم سرعت گرفته است. افزایش سطح دریا، که قرار بود قرنها طول بکشد، اخیراً مشخص شده است که تنها طی چند دهه اتفاق میافتد. این ما در دورهای زندگی میکنیم که دانشمندان آن را «انقراض ششم» مینامند؛ عصر کاهش بیمحابا در تعداد گونههایی که قادر به زندگی در کرۀ زمین هستند. آخرین انقراض وسیع، یعنی انقراض پنجم، ۶۶ میلیون سال قبل رخ داد؛ یعنی زمانی که یک شهاب سنگ عظیم به زمین برخود کرد و ۷۶ درصد از تمام گونههای روی زمین را به هلاکت رساند.
اینبار، این ما هستیم که داریم همان کار را با خودمان می کنیم.
به گزارش جاستین گیلیس از نیویورکتایمز، «دانشمندان اقلیمشناس تأیید میکنند که بشریت درحال افزایش دادن سطح دریا تا بیست یا سی فوت است. اما آنها متمایل هستند که فرض کنند چنین افزایش عظیمی، حداقل، قرنها طول خواهد کشید». اما مطالعۀ متأخری به سرپرستی دانشمند اقلیمشناسِ بازنشستۀ ناسا، جیمز ای هنسن، که در مجلۀ فیزیک و شیمی اتمسفریک به چاپ رسیده، نشان میدهد که اثرات منفیْ بسیار سریعتر از آنچه فکر میکردیم در حال وقوع هستند؛ شاید یک فوت افزایش طی ۵۰ سال آینده.
هنسن به گیلیس میگوید که «این به معنای از دست دادن تمام شهرهای ساحلی، بیشتر شهرهای بزرگ و تمام تاریخ آنهاست.» او اضافه میکند که ما با این خطر مواجهیم که به افراد جوان شرایطی را منتقل کنیم که کنترلش از دست آنها خارج است.
تصور کنید که: نیویورک، توکیو، بمبئی، شانگهای، بانکوک ، آمستردام و میامی پیش از همه به زیر آب بروند. به پیامدها بیندیشید: فروپاشی اقتصاد جهانی، قحطی، درگیریهای مرزی و جنگ؛ خدای بزرگ! اختلال در حملونقل درونمرزی هم بهتنهایی کافیست.
فکر کردن به آیندۀ وحشتناکی که دانشمندان پیشبینی کردهاند بخش خیلی خاصی از من را به درد میآورد؛
بخشی از من که برای اولینبار وقتی فهمیدم وجود دارد که پسر نوزادم را دیدم؛ ۱۱ سال پیش درحالیکه در کفۀ ترازو دراز کشیده بود و پزشکان او را وزن میکردند و انگشتان دست و پایش را میشمردند.
این لحظه به کلام نمیآید و به اندازۀ هر نشئگیای که تاکنون تجربه کردهام شگفتانگیز است. بعد از آن روز، وقتی داشتم با دوستم دِیو صحبت میکردم که قبل از من بچه داشت، متوجه شدم او به بهترین وجه ماهیتِ آن لحظه را ترسیم میکند: شبیه این بود که دری در ذهن تو باز شود و از آن عبور کنی و بفهمی که مجموعهای کامل در بخشِ دیگری از مغز تو وجود دارد که در گذشته اصلاً از وجودش خبر نداشتی؛ فضایی، تقریباً به اندازۀ آن بخش از مغزت که در تمام زندگیات استفاده میکردی، وسیع و تقریباً خالی. اما من آنجا، درون خودم، چیزهایی پیدا کردم که قبلا هرگز نمیدانستم وجود دارند.
این موجود، این آدم تازه به دنیا آمدۀ فسقلی کوچک، نیمش از من بود. من پیوندی ازلی را احساس میکردم که قبلاً هرگز حس نکرده بودم. ارتباطی متفاوت با هرچیز دیگری که تاکنون میشناختم. من متوجه یک مسئولیت عمیق شدم. محافظت از او در همان لحظه مهمترین کار از میان همۀ کارهای من شد؛ یعنی زنده، سالم، خوشحال و موفق نگهداشتن این موجود.
بحرانِ اقلیمِ آینده قبلاً یک نگرانی نظری برای نسلهای آینده بود: نوادگان دور من در چه دنیایی سکونت خواهند داشت؟ اکنون با همۀ اینها فشار بیشتری احساس میشود. چگونه قرار است از فرزندم محافظت کنم؟ آیا اصلاً انصاف بود که او را به این دنیا بیاورم؟ آیا این غیر اخلاقی بود؟
آیا من در این آسیب دست داشتم؟ من تمام دستمالکاغذیهای اضافهای را که از رول بازکردم به یاد میآورم و به درختی فکر میکنم که در آمازون افتاده و بعد به پسرم فکر میکنم که در جهانی خاکستری و در حال مرگ رشد میکند و در بزرگراههای پُر چالهچوله پیاده بهسمت کانزاس سیتی میرود، شاید درحالیکه تلاش میکند از پسر خودش مراقبت کند؛ مانند پدر در فیلم «جاده»۱. آیا او تصمیم میگیرد که بچه داشته باشد؟ من به او تصمیمی حتی سختتر از تصمیم خود تحمیل کردهام. تمام اینها افسردهکننده است.
با این حال من از تولیدمثل طرفداری میکنم. این به قدرتی که ما انسانها داریم برمیگردد. قدرتی چنان ویرانگر که ما قبلاً با آن جهان خودمان را بهنحو چشمگیری عوض کردهایم. شاید بتوانیم آن را به حالت قبل برگردانیم یا حداقل برای زنده ماندن نوآوری داشته باشیم. چه میشود اگر کسی که هنوز به دنیا نیامده است، شاید هنوز نطفهاش بسته نشده است، یا شاید فردی جوان یا بچهای ۱۱ ساله مثل پسر من(البته شک دارم، او بهندرت میتواند به یاد بیاوردکه ظرف غذایش را آخر روز از کوله پشتیاش بیرون بیاورد)، فوق نابغهای باشد که به اختراعی دست یابد که بتواند کرۀ زمین را نجات دهد. چیزی مثل آخرین سیستمِ توربین بادی که میتواند تمام نیازهای ما به انرژی را برطرف کند و درحالیکه کار میکند، بهنوعی هم جو را خنک کند و هم بذرها را پخش کند تا درختان بیشتری رشد کنند؛ و پیتزا هم درست کند. من نمیدانم. اما نکته همینجاست: ما نمیدانیم. شاید حتی چیزی بهتر از این در انتظارمان باشد.
اینها همیشه ممکن است و همین کافی است برای اینکه در راه فرزندآوری استقامت داشته باشیم.