(چاپ)

سبک زندگی اسلامی - ایرانی
کودک و تفکّر اقتصادی (1)

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين

 

کودک و تفکّر اقتصادی (1)

*********

کاربر عزیز، از شما تقاضا داریم استفاده از این متن (مطالعه، ارسال و ...) را با تلاوت یک صلوات، (هدیه به ساحت قدسی مادر گرامی امام صادق حضرت امّ فَروة، علیهماالسّلام ) همراه کنید. خدایتان جزای خیر دهاد.

***************

بعد از پایان مطالعه این متن، قسمت دوّم این نوشتار قشنگ را در این پیوند مطالعه کنید:

 

کودک و تفکّر اقتصادی (2)

 

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

 

آیا بچه‌ها باید کار کنند؟!

 

می‌خوام یه فلاش‌بک بزنم به دوران خودمون؛ با هم بریم عقب؛

 

قدیم‌ترها - یعنی حداقل دو دهه قبل - خیلی مرسوم بود که پسرها تابستون برن سر کار و دخترها و هم توی اقتصادخانواده مشارکت داشته باشن. بچه‌ها همین که دوره کودکی رو رد می‌کردن می‌تونستن به نحوی کار کنن، شاگردی کنن، یه خدمتی عرضه کنن و پول در بیارن. این پول هم متناسب با سن و فهم کودک بود، نه خارج از اون.

 

مادرها توی اقتصاد خانواده با فرش بافتن، قلاب‌بافی، بافتنی بافتن، ترشی درست کردن، خیاطی و خیلی کارهای دیگه مشارکت داشتن و دخترها پابه‌پاشون کار می‌کردن. هم در جریان کارها رشد می‌کردن، هم مهارت‌هاشون توسعه پیدا می‌کرد و هم خیلی نرم با مفهوم اقتصاد خانواده آشنا می‌شدن.

 

پسرها هم یا با بابا سر کار می‌رفتن و بسته به باباهاشون یا شاگردی می‌کردن یا می‌شدن پسرحاجی که فقط دستور بدن! یا اینکه توی سوپری سر کوچه، مکانیکی یا هر جایی که یه آدم امین و معتمد داشت کار می‌کردن. هم در جریان کارها رشد می‌کردن، هم مهارت‌هاشون توسعه پیدا می‌کرد، هم جهت پیدا می‌کردن و هم خیلی نرم با مفهوم اقتصاد آشنا می‌شدن.

 

اما اون موقع چند تا مشکل وجود داشت ...

 

 اول اینکه بچه‌ها که سر کار می‌رفتند و مزه پول می‌رفت زیر دهن‌شون معمولاً درس و مدرسه رو ادامه نمی‌دادن و این بعد از مدتی برای خانواده‌ها خوشایند نبود.

 

دوم اینکه توی خیلی از کارها به دلیل انتخاب نادرست شغل یا اون اوستاکار، مشکلاتی به وجود میومد که این هم برای خانواده‌ها خوشایند نبود.

 

سوم اینکه بچه‌ها به دلیل رشد توی محیط خارج از خونه بعد از مدتی با خانواده به چالش می‌خوردن و ارزش‌های خانوادگی رو زیر پا می‌گذاشتن و این هم برای خانواده‌ها خوشایند نبود.

 

چهارم اینکه ...

 

همه‌ی این موارد باعث شد تا صورت مسئله پاک بشه!! برای خانواده‌ها اصلِ اینکه بچه‌شون کار کنه یه تابو بود و کم‌کم یه ارزش به ضد ارزش تبدیل شد! کار کردن بچه‌ها نشون‌دهنده بی‌توجهی، بی‌فکری و بی‌کلاسی خانواده‌ها شد!

 

حالا به این‌ها فکر کنید:

 

چه تجربه‌ای از دوران کودکی و کار و کسب درآمد دارید؟!

 

به نظرتون چه چیزایی باعث میشه بعضی آدما ذاتاً کاسب باشن، بعضیا نه؟!

 

این که یه آدمی کارآفرین میشه اصلاً می‌تونه ربطی به کودکیش داشته باشه؟!

 

تفکر تولید یا ...

 

اوایل تابستون بود و یه مادری که خونه‌شون تو یکی از روستاهای اطراف شهریار بود با من تماس گرفت و با نگرانی تمام در مورد اینکه پسر دوازده ساله‌اش میخواد کار کنه صحبت می‌کرد. 

 

یه پسر نه ساله هم داشت که علاقه عجیبی به پرنده‌ها داشت و توی خونه براشون قفس درست کرده بود و جوجه‌کشی راه انداخته بود.

 

اون مادر می‌گفت که پسر بزرگه به مکانیکی خیلی علاقمنده و عاشق اینه که ماشین‌ها رو تعمیر کنه. می‌گفت باباش هم کارگره و می‌ترسم اگه بره سر کار دیگه درس نخونه ...

 

اون مادر هر چی جلو می‌رفت استرسش بیشتر میشد اما من واقعاً داشتم کیف می‌کردم! البته نه از استرس مادر، بلکه از اینکه بچه‌ها تفکرتولید داشتن و نه تفکر مصرف.

 

قطعاً و قطعاً قرار نیست بچه‌های ما در دوره کودکی‌شون کار کنن. یعنی مسئولیت چیزی به عهده‌شون باشه و در قبالش هم درآمد داشته باشن اما حتماً مهمه که بچه‌ها با تفکر تولید بزرگ بشن. پایه و بذر تفکر تولید هم در هفت سال اول چیده میشه.

 

من حدود پنج سال مشاور_اقتصادی خیلی از شرکت‌ها و سازمان‌ها بودم. طبیعتِ این کار هم این بود که افراد زیادی باید من رو میشناختن و روزانه خانواده‌ها و جوون‌های زیادی بهم مراجعه می‌کردن که یه کار برای بچه‌ی ما پیدا کن. منم در مواجهه‌ی با اکثرشون تعجب می کردم! چرا؟! چون همه تفکر مصرف داشتن و خیلی افراد معدودی پیدا میشدن که نگاه‌شون متفاوت بود.

 

تربیت لاتاری‌وار (۱)

 

وقتی یه جوون می‌خواد ازدواج کنه، والدین نگران هستن که الان باید دویست میلیون برای رهن خونه یا اگه دختر باشه برای جهیزیه، صد میلیون برای ماشین، صد میلیون برای عروسی و مخارجش و ... بگذاریم کنار!! تازه باید براش دنبال شغل هم بگردیم و به هر کسی که فکر می‌کنیم رو بندازیم. همین باعث میشه ما سال‌ها پول جمع کنیم تا به وقتش بتونیم براش هزینه کنیم!

 

همه‌مون آدم‌هایی رو دیدیم که سال‌ها پول جمع می‌کنن، به خودشون و خانواده‌شون کلی سختی میدن تا در آینده، بچه‌هاشون زندگی راحتی داشته باشن. در حالی که همون بچه‌ها وقتی بزرگ شدن با چالش فراوون اون پول‌ها رو از والدین‌شون می‌گیرن و در مسیری غیر از ارزش‌های اون‌ها خرج می‌کنن!  شمام هر وقت اون والدین رو می‌بینی در حال گلایه از بچه‌هاشون هستن. از بیست سال پیش تا همین امروز ...

 

واقعاً اگر اون‌ها بیست درصد اون مبلغی رو که جمع کردن برای آینده‌ی بچه‌هاشون، برای رشد خودشون و بچه‌ها در کودکی و خصوصاً نوجوانی سرمایه‌گذاری می‌کردن، به احتمال خیلی زیاد الآن شرایط خیلی بهتر بود!

 

اینم می‌دونم که امروزه پس‌انداز تقریباً داره برچیده میشه!! و الآن می‌گید که پول کجا بود که سرمایه‌گذاری کنیم و این حرفا!! بله، پول لازمه برای خیلی از کارها اما کلی کارهای دیگه میشه کرد که به پول نیازی نداره یا برعکس کلی کارهای اضافی رو میشه نکرد و از کنار اون‌ها پول سِیو کرد. 

 

بحث ثروت و پول هم دقیقاً هیمن‌جاست. ثروت به هیچ عنوان منحصر در مسائل مادی نیست. خیلی از امور معنوی هستند که ثروت محسوب میشن و این‌ها دقیقاً از طریق رفتار و سبک زندگی خانواده و جامعه به بچه‌هامون منتقل میشن. تمام این‌هایی که میگم می‌تونن ثروت‌های یک انسان باشند؛

 

احساس رضایت و خشنودی از زندگی – که ربطی به پولدار بودن نداره –، امنیت خاطر، اعتماد به نفس، عزت نفس، اعتبار و آبرو و ...

 

کدوم‌شون لزوماً پول می‌خواست؟! 🤔 برنامه‌مون برای انتقال این ثروت‌ها به بچه‌ها چیه؟!

 

ما بچه‌ها رو راحت‌طلب، منتظر شانس و پرش‌های اقتصادی و اصطلاحاً لاتاری‌وار تربیت می‌کنیم و اصلاً توجهی به ابعاد دیگه تربیت نداریم. خانواده‌ی در مسیر درست، بچه‌های قوی و ثروتمندی رو تربیت می‌کنه که قدرت اقتصادی هم دارن، تلاشگرند و این اصلاً ارتباطی با این نداره که امروز چقدر پولدار هستیم، نداره. حداقل زندگی افراد اثرگذار رو وقتی مطالعه می‌کنیم به ندرت افرادی رو پیدا می‌کنیم که خانواده پولداری داشتن و ...

 

تربیت لاتاری‌وار (۲)

 

چند بار شده بود که برای برنده شدن توی جایزه سیصد هزار تومنی برنامه عادل_فردوسی_پور براش پیامک فرستاده باشید؟! نه فقط نود بلکه برای باقی چیزا چند بار شده با امید تمام پیامک فرستاده باشید؟! (ما تو رفقامون مورد داشتیم هر هفته تمام گوشی‌های خانواده رو به خط می‌کرد و با هفت، هشت تا موبایل، چهارصد هفته مداوم پیامک داده بود.)

 

قدیما مردم پول توی حساب‌های قرض‌الحسنه بانک می‌گذاشتن و تلویزیون هم مدام تبلیغ می‌کرد که مثلا هر ده هزار تومن در هر روز یک امتیاز و خدایی چقدر پول از تو دست مردم جمع می‌کردن! شما چقدر شده بود که خانواده‌تون برای برنده شدن پول‌هاشون رو می‌گذاشتن توی بانک‌ها؟! (بماند که بانک‌ها با اون پول‌ها بنگاه‌داری می‌کردن یا زمین می‌خریدن یا ... و چند درصد ناقابل از سود اون پول‌ها رو به مردم جایزه می‌دادن! و جالبه که الآن هم همین‌جوری هستن.)

 

یا این اواخر مد شده بود توی روبیکا یه شخص معروف یا همون سلبریتی میومد چند تا سوال طرح می‌کرد و شما می‌تونستی با یه مبلغی توی مسابقه‌اش شرکت کنی. چند صد هزار نفر رقابت می‌کردن و حداقل نفری ده هزار تومن می‌دادن که بعد از یه رالی سخت! پنجاه هزار تومن برنده بشن.) بماند که هر شب چند میلیارد از این طریق نصیب سازنده اپلیکیشن و اون طرفِ مثلاً سلبریتی میشد!

 

چی می‌خوام بگم؟!

 

به نظرتون این‌ها طبیعیه؟! این میلِ به یک شبه پولدار شدن، بدون زحمت، از طریق شانس و اصطلاحاً لاتاری‌وار برای چیه؟! (بماند که اصلاً اینجور قرعه‌کشی کردن، تبلیغ کردنش و برنده شدن با این نیت؛ شرعی هست یا نه؟!)

 

خیلی‌ها هستند که به هر دلیلی می‌خوان خارج از ایران زندگی کنن، می‌خوان برن سوئد، استرالیا، کانادا یا مثلاً آمریکا! برای همین آمریکا رفتن میشه از دو طریق اقدام کرد، یکی اینکه شما آدم متخصصی بشید و خیلی راحت به واسطه‌ی تخصص‌تون برید و یکی هم اینکه توی قرعه‌کشی لاتاری آمریکا شرکت کنید! حالا فکر می‌کنید سالانه چند نفر از ایران توی قرعه‌کشی لاتاری آمریکا شرکت می‌کنن و چند نفر به واسطه تخصص‌شون درخواست اقامت میدن؟!! (از هر جهت مایه تأسف هست.)

 

اینکه فکر کنیم بدون کار و تلاش کسی به جایی میرسه تقریباً یه شوخیه! به قول میکل‌آنژ - هنرمند نابغه‌ی ایتالیایی - اگه مردم می‌دونستن که من برای هر مجسمه چقدر زحمت کشیدم، هیچ وقت از دیدن اون ها تعجب نمی‌کردن ...

 

حالا این حرفا توی زیر هفت سال یعنی چی؟! چی کار کنیم که بچه‌هامون تلاشگر و با همت عالی بزرگ بشن؟!

 

فرق نیاز و خواسته چیه؟!

 

ببینید ما یک سری نیاز_اصیل داریم و یک سری نیازهای کاذب یا همون خواسته‌هامون! نیازهای اصیل اون چیزهایی هستن که اگه تأمین نشن کیفیت_زندگی ما به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیره و حتی ممکنه جون‌مون رو از دست بدیم، مثل خوراک، نوشاک، پوشاک، سرپناه، اکسیژن و ...! اما نیازهای کاذب اگه تأمین نشن، هیچ مشکلی در زندگی ما ایجاد نمیشه و فقط در مواقع حاد ممکنه فرد دچار آسیب بشه، مثل اینکه من همیشه آرزو داشته باشم موهام رو تا پشت کمرم بلند کنم، اما چون مامانم دوست نداره یا مثلاً توی یه سری جمع‌ها نمی‌تونم برم این کار رو نکنم. خب طبیعیه که برآورده نکردن این موضوع تأثیر عمیق توی زندگی من نمی‌گذاره.

 

حالا چند تا نکته؛

 

⁦1⃣⁩ نیازهای اصیل با تعریفی که کردیم تابع هوا و هوس نیستن، چون نبودشون باعث تعطیل شدن زندگی میشه یا دیگه زندگی‌مون اون کیفیت مطلوب رو نداره.

 

⁦2⃣⁩ خواسته‌های ما باید با نیازهای واقعی‌مون تطبیق داشته باشه، یعنی در یه زندگی اصیل و آرمانی، نیازها و خواسته‌ها منطبق هستن. یعنی من فقط چیزهایی رو می‌خوام که دارن یه نیاز اساسی رو از من تأمین میکنن. مثلا من میل به دانستن دارم و کتاب می‌خوام بخونم و این دقیقا یه نیاز اصیل هست چون همه میل به دانستن دارن.

 

⁦3⃣⁩ هر چی به کودکی نزدیک‌تر بشیم فاصله نیاز و خواسته از همدیگه بیشتر میشه. در اکثر اوقات نیاز و خواسته در دو سوی متعارض هستن که متأسفانه در اکثر موارد با بالا رفتن سن هم این‌ها همسو نمیشن! (یعنی مثلاً بچه سه ساله سرماخورده و وضع گلوش داغونه اما می‌خواد با زور و گریه بستنی بخوره.)

 

⁦4⃣⁩ نیاز همه آدم‌ها یه چیز نیست. جدا از اینکه هر سنی اقتصائات خودش رو داره، هر کسی هم با شأنیتِ متفاوت اجتماعی، نیازهای متفاوتی داره. اصلا برای همینه توی ازدواج میگن باید زندگی‌ای که درست می‌کنی متناسب با شأن همسرت باشه. (البته طبیعی هست که در هر حالتی؛ تجمل یک نیاز کاذب هست و حرکت به سمت اون زندگی رو از اصالت می‌اندازه)

 

حالا برگردیم به سوال ابتدای بحث؛

 

ببینید بچه‌ها ذاتاً اینطورین که اگه نیازهای اصلی‌شون به درستی تأمین بشه، به ندرت به سمت نیازهای کاذب حرکت میکنن. من این مثال رو بارها سر کلاس‌ها زدم؛ بچه‌ای که توی سوپرمارکت میگه اینو می‌خوام و بهش میگی الآن نه، اونم سوپرمارکتو میزاره رو سرش؛ قطعا نیازهاش به درستی تأمین نشده و به والدینش اعتماد نداره وگرنه بچه خیلی راحت این حرف رو می‌پذیره. پس نکته اول تأمین نیازهای بچه‌ها از جمله نیازهای فیزیولوژیک، نیاز به محبت، احترام و خصوصا بازی هست.

 

مؤسسه‌هایِ هوش مالیِ کودک ...

 

دیروز دورهمی چهاردهم فعالان حوزه کودک بود و حدود صد و پنجاه نفر از فعالیت این حوزه اونجا بودند. اکثر افراد حاضر کسانی بودند که در اکوسیستم اقتصادی و نه فرهنگی حوزه کودک تعریف می‌شدند و ...

 

اما بعد؛

 

نکته جالب توجه این بود که رشد بسیار زیاد موسساتی که داشتن روی سواد مالی، هوش اقتصادی، هوش مالی، تفکر اقتصادی، کارآفرینی کودک و از این دست مباحث کار می‌کردند. شخصاً هنوز نفهمیدم «کودک كارآفرین» یعنی چی؟!! 🤔 همونقدر که عنوانش جذابه، به همون میزان وصله‌ی نچسبیه!

 

پیش‌فرض همه‌ی این افراد و موسسات یک چیزه: کودک یه ظرف خالی هست و باید یک سری چیزها رو از بیرون بهش بدیم، درحالیکه اصلاً اینطور نیست. بچه‌ها همه چیز دارن و نیاز به هیچ آموزشی نیست، فقط باید این دو تا کار رو بکنیم و یه کار رو نکنیم تا کودک رشد کنه!!

 

چه کارهایی بکنیم؟!

 

1⃣⁩ نیازهای کودک رو تأمین کنیم. هر جا که نیاز کودک تأمین نشه، دچار خشونت شده و رشد متوقف میشه. نیازهای زیستی، امنیت، محبت، احترام، سایر نیازهای روحی و نیاز به بازی در رأس نیازهایی هستند که باید تأمین بشن.

 

2⃣⁩ محیط رو برای رشد کودک غنی کنیم. غنی کردن محیط هم اصلا کارهای سختی نیست. مثلاً بچه‌ها رو زیاد به طبیعت ببرید تا درک وفور پیدا کنند، تا بتونم زیبایی‌ها رو ببینن. فضای خونه رو برای بازی کودک امن و غنی کنید و ... 

 

چی کار نکنیم؟!

 

⁦1⃣⁩ موانع رشد رو اعمال نکنیم (نظم، نظافت، آموزش، تربیت و رفاه که قبلاً مفصل در موردش صحبت کردم) آقااااا خیلی ساده است، از سر راه کودک بریم کنار ...

 

اگر جسارت نباشه الباقی کاسبیه! ما قرار نیست چیزی به بچه‌ها - حداقل تا شش، هفت سالگی - یاد بدیم. ولو اینکه کودک ما الان این رو یاد بگیره، نفسِ آموزش مانع رشد همه‌جانبه‌ی ذهن کودک هست و این آسیب خودش رو ده، پانزده سال بعد نشون میده. توی این بازی نیفتیم که بچه‌ی من امروز عقبه، وای اگه این کلاس رو نریم چی میشه، بچه فلانی بلده دو ضربدر چهار رو جواب بده ولی بچه‌ی من نمی‌تونه و ...

 

سوال: دنبال رشد بچه‌ها هستیم یا اینکه از بقیه عقب نیفتیم؟! (اینکه حالا بقیه دارن درست میرن یا نه هم بماند!!)

 

اقتصاد؟!

 

در این مبحث ما بیشترین چالش را با ذهن شما خواهیم داشت چون صحبت های ما در این مبحث کاملاً و 180 درجه با هنجارهای جامعه متفاوت است. اصلاً قصد مقصریابی نداریم بنابراین مطالب را با درک مسئول و بدون قضاوت بررسی کنید. این مبحث ریشه‌ی_تمام_مشکلاتی که ما با فرزاندانمان داریم، بررسی خواهد شد.

 

وقتی حرف از اقتصاد می زنیم یاد بورس و سهام و عرضه و تقاضا و غیره می افتیم. این ها علم اقتصاد هستند در حالی که من می خواهم از تفکر اقتصادی صحبت کنم. که مثل هر تفکر دیگری پایه ی آن از کودکی گذاشته می شود.

 

اقتصاد در این تعریف یعنی: تنظیم رابطه ی انسان با محیط برای دریافت نیازهای زیستی. این تعریف ما از اقتصاد است. ما چه رابطه ای با محیط و طبیعت داریم و چگونه برای تأمین نیازهای زیستی مان ارتباط برقرار کنیم. اقتصاد یعنی عقل معاش. یعنی تنظیم مصرف مادی. اقتصاد در رویکرد هوش متعادل یعنی، روش هایی برای ارتقاء رضایت از زندگی و روش هایی که با امکانات موجود ما بیشترین رضایت را از زندگی داشته باشیم.

 

گفتیم که ما انسان را مجموعه ای از مادیت و معنویت، جسم و روح، فطرت و غریزه می بینیم.  غریزه نیرویی است که ما برای زیست مان به آن نیاز داریم و با حیوانات مشترک هستیم. در حیوانات دایره ی فطرت و غریزه برهم منطبق است ولی در انسان غیر از غریزه و جسم، فطرت و روح نیز وجود دارد.

 

اگر فطرت و غریزه در امتداد یکدیگر قرار بگیرند، انسان در آرامش خواهد بود. و اگر در امتداد هم قرار نگیرند، انسان در اضطراب زندگی خواهد کرد. نیاز های غریزی و نیازهای جسمی ما بسیار محدود ولی تکرار شونده هستند. مثل غذا خوردن، ما مرتب باید غذا بخوریم و با یک بار غذا خوردن نیاز ما تمام نمی شود. در حالی که نیازهای فطری ما بی انتها و دائمی هستند. شما از دیدن یک گل زیبا چه قدر لذت می برید؟ یا چند وقت لذت می برید؟ اصلاً نمی توان گفت چون انتها ندارد. جسم انسان محدود است، نیازهای جسمی اش هم محدود است؛ ولی روح انسان نامحدود است، بنابراین، نیازهای روحی اش هم بی انتها و نامحدود است.

 

چه تفاوتی بین انسان و حیوان است؟ تفاوت ما در این است که حیوان وقتی نیازش را دریافت می کند همه چیز برای او تمام می شود، سیر می شود و می رود؛ اما انسان چون روح دارد و یک پدیده ی بی انتها دارد ، نیاز فطری اش مطرح می شود یعنی بی انتهایی طلبی و دائمی طلبی او آغاز می شود

 

در این حال اگر بلد نباشد و جهت تامین این نیاز فطری را به سمت مادیات ببرد ، می رود به سمت انباشت کردن؛ یعنی بعد از این که غذا را خورد و سیر شد حالا برای خوردن لازم ندارد ولی حرص جمع آوری دارد و می خواهد که غذا برای روز مبادا جمع آوری کند. مسئله از این نقطه شروع می شود یعنی زمانی که ما نیازهای غریزی را دریافت کردیم اما جهت فطرت صحیح نیست و به سمت مادیات است و می خواهیم انباشت کنیم. زمانی که این حالت شروع می شود، آغاز مشکلات بشر است. حالا که من می خواهم انبار کنم و نگه دارم، پدیده ای به وجود می آید به نام مالکیت.

 

ایران فقیر پولدار!

 

ایران یه کشور فقیر ولی خیلی پولداره!! بچه‌هامون هم همین شکلی‌اند ... 

 

یه بررسی ساده در تاریخ ایران نشون میده که از زمان‌های بسیار دور، مردم مملکت ما همیشه در تنگنای اقتصادی بودند و خلاف تصور خیلی‌ها کشور ما یک کشور فقیر و ملت ما در طول این تاریخ همیشه گرسنه بوده! تنها حدود پنجاه ساله که تبدیل به ملتی سیر شدیم و قبل از این تاریخ هیچ وقت مردم ما سیر نبودند.

 

نکته دیگه اینه که ما هیچ وقت ملت ثروتمندی نبودیم الآن هم نیستیم! امروزه ما ملتی بسیار فقیر ولی پولدار هستیم! اصلاً ثروتمند نیستیم چون فقط پول داریم و چیز دیگری نداریم. ثروتمند بودن غیر از پولدار بودنه و دقیقاً این همون نکته‌ای هست که اکثر خانواده‌ها درست نفهمیدنش!

 

علاوه بر این ما در دوران قدیم ملتی بودیم که به خاطر شرایط اقلیمی کشورمون و خشکسالی‌های پی‌درپی در تنگدستی و قحطی و گرسنگی زندگی می‌کردیم، به همین دلیل مردمی هستیم که با حسرت بزرگ شدیم. (نمی‌دونم از قحطیِ اواخر قرن قبل توی ایران خبر دارید یا نه؟! بخشی از وقایع اون زمان در فیلم یتیم‌خانه ایران و کتاب لالایی برای دختر مرده اومده که حیرت‌آوره)

 

وقتی وارد دوران مدرن شدیم یعنی دوران پیشرفت و تکنولوژی و تولید انبوه، این تولید انبوه به دنبال خودش یک مصرف_انبوه می‌خواست و چه کشورهایی برای طعمه شدن بهتر از امثال ایران بودند که از یک نداریِ تاریخی هم رنج می‌بردند؟!


در کشور ما امروز احساس_فقر شدیدی وجود داره و این غیر از خودِ فقر هست، چون در واقعیت فقر نداریم بلکه ذهنیت و احساس فقر داریم و این به بچه‌هامون هم منتقل شده. در واقع بچه‌ها دارن با احساس ناداری بزرگ میشن! (می‌دونم الآن کلی میان و مخالفت میکنن، اما صبر کنید تا بحث تو چند تا نوشته به یه جایی برسه)

 

حالا درآمد باید از کجا بیاد؟! 🤔

 

ما از طریق خلاقیت باید به درآمد برسیم، تولید و ابداع چه مادی و چه معنوی با خلاقیت است. خرج کردن، با تفکر و هوش اقتصادی است، چون ما اجازه نداریم هر چی که به دست می آوریم را خرج کنیم. ما با خلاقیت می توانیم هرچه می توانیم حلال و پاک به دست آوریم اما با تفکر اقتصادی اجازه نداریم هر جور که دلمان می خواهد خرج کنیم.

 

وقتی تفکر مالکیت شکل می گیرد و مادی می شود، درآمد هم به جای اینکه خلاقیت بدست آید، با تفکر اقتصادی صورت می گیرد و آنوقت فاجعه ی اقتصادی رخ می دهد که امروزه گریبان گیر خیلی از کشورها هست، کمتر تولید می کنیم و بیشتر خرید و فروش می کنیم. هر تولیدی متوازن با خودش یک شبکه ی توزیع لازم دارد ولی وقتی یک کالای تولید شده را چند دست بین خودمان می چرخانیم و به آن زرنگی و شم اقتصادی می گوییم و دائم ارزش افزوده ایجاد می کنیم این یعنی درآمد ما از حوزه ی تفکر اقتصادی است نه از خلاقیت.

 

الآن به اکثر جوان ها می گوییم چه کار می خواهید کنید؟ می گویند مغازه باز می کنیم؛ یک چیزی بخریم و بفروشیم. کمتر به ذهنمان می آید که یک کالایی را تولید کنیم، چه کالای مادی و چه کالای معنوی. فوری تفکر خرید و فروش به ذهنمان می رسد. این نتیجه ی سقوط ما به پایین چرخه ی هوش متعادل یا زندگی است و تفکر مادی بر اقتصاد حاکم شده است نه هماهنگی بین خلاقیت و اقتصاد و این مسئله خاص کشور ما نیست بلکه در کشورهای سرمایه داری هم صدق می کند و متخصصین عقیده دارند که ادامه ی این روند باعث نابودی بشریت خواهد شد.

 

به همین دلیل دغدغه ی اندیشمندان بزرگ است که بشر را از این وضعیت نجات دهند و امروزه شاهد هستیم که جهان به سمت معنویت رو آورده است تا بتواند انسان را از نیمه ی پایین چرخه به بالا و به سمت معنویت پیش ببرد و مادیت را کاهش دهند. 


ذهن محدود مالکیتی

 

یک سؤال از شما می پرسم که برای رشد فرزند یا فرزندانتان چه امکاناتی در اختیار دارید؟ حاضرین: وسائل منزل، اسباب بازی، دانش و اگاهی، محیط، مدرسه...


همه ی این مواردی که نام بردید برمی گردد به این که ما پول داریم و می توانیم برای کودکمان امکانات فراهم کنیم؛ این طرز فکر یعنی محدودیت و با این تفکر ما داریم محدودیت ذهنی برای رشد ایجاد می کنیم.

 

آیا تا به حال شده که کسی مانع شود که از نور خورشید استفاده کنید و در بهره بردن از آن محدودیت داشته باشید. آیا محدودیت دارید از هوا و یا از طبیعت استفاده کنید؟ چه چیزی باعث این تفکر محدودیت و مادیت می شود؟ ذهن مالکیت. آن چیزهایی که فکر می کنیم ما مالکشان هستیم را به عنوان امکانات می بینیم، من مالک طبیعت که نیستم ولی مالک اسباب بازی های کودکم که هستم. مالک تحصیلاتم و مالک درآمدم هستم و این ها را به عنوان امکانات می بینم. محدودیت ذهنی از عوارض تفکر مالکیت است.

 

بچه ها وقتی به طبیعت می روند از آن لذت می برند ولی ما بزرگترها وقتی به طبیعت می رویم چی می بینیم؟ به به چه زمین هایی! این جا متری چنده؟ چندسال دیگه که اتوبان هم بکشند حسابی رشد می کنه!!! ببینید تفکر محدودیت چه کار می کند که از دیدن جنگل بزرگ هم ما را محدود به چند متر زمین می کند؛ از آن جنگل به اون عظمت فقط دو هکتارش را می بینیم که البته اون رو هم نمی بینیم بلکه فقط حسرتش را می کشیم! «آخ اگه من این جا چند متر زمین داشتم» یا کنار دریا می رویم! فقط به ویلاها توجه می کنیم و حسرت می خوریم.

 

مالکیت!

 

چند درصد از فضای ذهن ما را مادیت و مالکیت گرفته است؟ چه قدر به داشتن فکر می کنیم؟ یک بازی کوچک با شما می کنم و می خواهم که چند چیز را که مالک آن هستید نام ببرید.


 پاسخ حاضرین: خودم، لباسهایم، بچه هام، مدرکم، حساب بانکی، 50 درصد مالک آپارتمانم هستم

 

 استاد: خانمی که گفتند من مالک خودم هستم! پس لطف کنید پیر نشوید و جوان و شاداب بمانید. خانمی که مالک پنجاه درصد از آپارتمان هستند! لطفاً ترتیبی بدهید که آپارتمانتان فرسوده نشود و همینطور سالم و نو بماند. پاسخ: نمی تونم.

 

چه جور مالکی هستید که توان نگهداری آپارتمانتان را ندارید؟ خانمی که مالک مدرک تحصیلی اش بود! یک کاری کنید که دائماً علمتان به روز باشد می توانید؟ ببینید ما چه جور مالکی هستیم که در ملک خودمان نمی توانیم تصرف کنیم و اختیار ملک و مملوکمان را نداریم.

 

مالکیت بزرگترین فریب و توهم ذهن است، چیزی است که اصلاً وجود ندارد. تمام گرفتاری های ما از لحظه ای شروع می شود که مالکیت به وجود می آید. در یکی از مباحث به یاد دارید که پرسیدم چرا اتاق بچه های ما سوا است؟ «اتاق من»، مال من و در کل «من». مشکل از جایی شروع می شود که بحث مالکیت پیش می آید.

 

در حرکت رو به بالا و رشد، نیازها در پایین ترین حد قرار دارد (یعنی نیاز ها پایین و معنویت بالا قرار می گیرد) و در حرکت رو به پایین نیازها در بالاترین حد قرار دارد (یعنی اولویت با نیازهاست و بعد مسائل دیگر)

 

وقتی جایگاه نیازها بالا رفت و در جای معنویت قرار گرفت، تعارض شروع می شود. مجبور می شویم هم دیگر را بزنیم، فشار بدیم، تو برو عقب، این مال منه. انسان از قرن ها پیش چون نمی دانست که چه مشکلی دارد، مالکیت را اختراع کرد و قرارداد را گذاشت، از این خط مال من و از آن خط مال تو؛ و خودش این دروغ بزرگ را باور کرد. وقتی ذهن مادی شود برای خودش مالکیت قائل می شود و بنایش هم از کودکی گذاشته می شود. وبعد برپایه ی این ذهنیت تئوری اقتصادی می دهیم و قوانین حقوقی و نظام حقوقی تعریف می کنیم. و آرام آرام بشر باورش می شود که مالک است ...


تفکر مالکیت، محدودیت ایجاد می کند. تفکر مالکیت اضطراب ایجاد می کند، «نکنه من این را به دست نیاورم. یا ازم بدزدند». نگرانی امروز ما در جامعه چیه؟ چیزهایی که داریم را از دست بدهیم. اگه بنزین لیتری 10000 تومان بشه من این ماشین را چه کار کنم؟ ببینید چه طور اعصاب و سلامتی و عمرمان را از بین می بریم فقط برای یک توهم ذهنی به نام مالکیت. 


به دلیل داشتن تفکر مالکیت، این حق را به خودمان می دهیم که هر چه دلم بخواد می توانم انباشت کنم. هستی، یک سفره ی باز است، ما هم بر سر این سفره نشسته ایم، در این سفره می گذاریم و از آن برمی داریم؛ تفکر مالکیت به ما می گوید که فقط از این سفره بردار و هیچ چیز هم در آن نگذار. مالک به انباشت فکر می کند و خیلی جالب است که نه تنها به انباشت برای خودمان فکر می کنیم بلکه به انباشت برای وارث هم فکر می کنیم «این بچه ها خونه می خوان زندگی می خوان بعداز من چی میشه؟».

 

در نهایت وقتی این تفکر بر جامعه غالب می شود و انباشت زیاد می شود، منابع طبیعی از بین می روند و همون بچه ها که این قدر نگرانشان هستیم دیگر چیزی برای زندگی نخواهند داشت! مالک به خودش فکر می کند و حداکثر به خانواده اش، به غیر از این دو نمی تواند فکر کند چون غرق در منیت است و فقط به «من» و به «بچه های من» می تواند فکر کند. 

 

 

آقایی را می شناختم که هر چیزی که مضر بود مثل الکل و سیگار و غذاهای مضر را استفاده می کرد و وقتی به او اعتراض کردیم، گفت ببینید من اجازه نمی دهم که ذره ای از بدن من سالم به گور برود، اونی که بخواد مورچه ها و کرم ها بخورن خودم کیفش را می کنم داغون و غیرقابل استفاده تحویل میدم!!! چرا همچین طرز فکری به وجود می آید؟ چون خودش را مالک خودش می بیند و چون مالک خودم هستم پس هرکاری دلم بخواد می کنم. چون مالک بچه ام هستم پس هر جوری دلم بخواد باهاش رفتار می کنم.

 

اصل امانت

 

حال که مالکیت یک وهم است پس چه کار باید کنیم؟ نیازهای زیستی بسیار مهم هستند و ما باید آن ها را دریافت کنیم؛ صحبت من هم این نیست که تارک دنیا شویم که این خود خیانت است. بلکه به جای مالکیت، اصل امانت را می گذاریم.

 

در رویکرد هوش متعادل مهمترین مسئله ی اقتصاد، امانت است. امانت یک ارزش است؛ مالکیت ارزش نیست. و وقتی بحث امانت پیش می آید کارما سخت تر می شود. وقتی در مالکیت هستیم هر کاری دلمان می خواهد می کنیم، ولی با امانتی که به ما سپرده شده هم هر کاری دلمان بخواد می توانیم انجام بدیم؟ به ما اجازه داده شده که در حد نیاز فقط برای رشدمان از سفره ی هستی برداریم، تأکید می کنم فقط برای تأمین رشد و نه بیشتر.

 

ما با خلاقیت هر چه قدر که بخواهیم درآمد کسب می کنیم ولی با هوش اقتصادی اجازه نداریم که هرچی دلمان می خواهد هزینه کنیم؛ حال اگر اضافه داریم، آن را در سفره ی هستی می گذاریم و این اضافه درآمد باید هزینه شود برای بقای طبیعت، باید هزینه شود برای رشد دیگران؛ ما مسئول رشد خودمان هستیم و در مقابل رشد دیگران مسئولیت داریم. تفکر امانت به ما می گوید که: مال تو نیست بلکه در اختیار تو است و تو باید به خوبی از این چیزی که در اختیارت قرار گرفته مراقبت بکنی.

 

انسان با تفکر مالکیت، نگاه جزئی نگر دارد چون می گوید: «مال منه» و من جزء است اما نگاه امانت می گوید: «مال همه است»، همه یعنی ازل تا ابد، مال من نیست مال بشریت و انسانیت است بدون هیچ فاصله ی زمانی. تفکر مالکیت حرص و ولع دارد که جمع و انباشت کند، تفکر امانت از انباشت واهمه دارد.

 

شما امانت داری دوست دارید؟ مثلاً یک نفر بیاید و بگوید که پنجاه تا شمش طلا دارم لطفاً این ها یک ماه خانه ی شما بماند! بعد که بره چه کار می کنید؟ چند تا قفل و بند و دائم مضطرب خواهید بود که نکنه این ها از بین بروند، اما وقتی مال خودمان باشه می بینیم که عجب کیفی داره حالا ببینیم که میشه یه پنجاه تای دیگه از این ور و اونور گیر بیاریم حالا به هر قیمتی که شده! با این مثال می بینیم که ما کاملاً با دو نگاه روبه رو هستیم، یکی نگاه جزئی نگر مالکیت که میگه مال منه هر چی بیشتر بهتر؛ و یک نگاه هم نگاه امانت است که اصلاَ احساس نیاز در خودش نمی کند پس هرچی کمتر بهتر.

 

یکی از حاضرین پرسیدند که اگر جسم ما امانت است پس چرا پیر و فرسوده می شود؟


پاسخ؛ ما امانت دار هستیم و پیر شدن جسم دست مالک اصلی جسم است و اوست که تشخیص داده که جسم پیر شود. پیری و جوانی بازی ذهن بشر است ما نه جوان می شویم و نه پیر بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شویم  و بعد هم تجزیه می شویم؛ آن چیزی که در واقع به ما امانت داده شده، عمرمان است. عمر در قالب جسم امانت است خود جسم که به تنهایی ارزش ندارد. عمر و جسم به ما داده شده تا ما بتوانیم به مأموریتمان عمل کنیم و آن چیزی که در مقابل این داده ها از ما انتظار می رود، رشد است. 

 

تفکر مالکیت ناامنی می آورد، این تجربه را داشته اید که مثلاً یک ماشین مدل پایین داشتید و حالا عوضش کردید یک مدل بالا خریدید چه حالی دارید؟ حاضرین: دائم پشت پنجره میریم که چیزی نشه! خط نیندازنش یا ندزدنش.

 

استاد: دیدید به چه اضطرابی مبتلا میشیم! این قدر به این اضطراب عادت کردیم که فکر می کنیم خیلی خوبه و دعا می کنیم که همیشه چیزهای نو بیاد و اضطراب هم که همیشه هست، کفشم را ندزدن، خونمو دزد نزنه، سیل نیاد، سهامم افت نکنه! به این اضطراب ها عادت کرده ایم و آن ها را هنجار و لازم می دانیم. در حالی که انسان با تفکر امانت آرامش دارد و هیچ احساس اضطرابی ندارد. چون به اصل خودش که مادیت نیست، ایمان دارد و مطمئن است که سهمش محفوظ است؛ «آن چه که من لازم دارم برایم مهیا می شود» پس آرامش دارد، ایمان و توکل دارد. کسی که ایمان دارد، امن است و کسی که توکل دارد به نظام آفرینش و هستی اعتماد و ایمان دارد؛ پس امن است.

 

در حالی که تفکر مالک، نه ایمان دارد نه توکل و نه امنیت دارد. دیدید خیلی پولدارها چه قدر بددل می شوند و دیگر به هیچ کس اعتماد نمی کنند. توهم مالکیت، محدودیت می آورد؛ کسی که تفکر مالکیت دارد همیشه محدودیت ذهنی دارد. تفکر امانت، عظمت و بی انتهایی می آورد، کسی که تفکر امانت و کلی نگر دارد هرگز دچار محدودیت ذهنی نمی شود.

 

بچه های ما باید درک عظمت پیدا کنند تا پایه ی تنگ نظری در آن ها شکل نگیرد. تفکر امانت به اندازه ی نیاز و لازم از منابع برداشت می کند و به فکر محافظت از منابع و طبیعت برای همه ی نسل ها است.

 

یک نکته اشاره می کنم که با شنیدن این حرف ها فوری به فکر تغییر سبک زندگی و عمل کردن نیفتید چون عمل بسیار سخت است و هنجارهایی که ما به آن ها عادت کرده ایم ریشه ی هزاران ساله دارند پس این حرف ها رو فعلاً فقط بشنوید و آرام آرام شروع به تغییر و عمل کنید.

 

معنی امانت یعنی برقراری تعادل بین مادیت و معنویت. ما روی سکوی مادیت ایستاده ایم برای رفتن به سمت معنویت. ما روی این سکو ایستادیم و یک طنابی از زیر بغل ما را می خواهد بکشد به سمت بالا، خوب حالا اگر پایمان را به سنگ بچسبانیم چه اتفاقی می افتد؟ کشیدن طناب و سائق رشد همیشه ادامه دارد ولی ما پایمان را چسبانده ایم و ول نمی کنیم در نتیجه چه اتفاقی می افتد؟ کش می آییم و دائم ناله می کنیم منتهی نمی دانیم که برای رهایی از کش آمدن و ناله نکردن باید پایمان را آزاد کنیم. این سکو برای پرش است مثل هواپیما که برای پرواز نیاز به باند دارد ولی اگر خیلی سنگین باشد چه می شود؟ نمی تواند بلند شود و تصادف می کند.

 

هواپیما هم برای پرواز نیاز به موتور و بال و بدنه و بنزین و غیره و در کل نیاز به مادیت دارد ولی این مادیت بر این اساس طراحی شده تا بتواند پرواز کند نه این که در اتوبان حرکت کند. حالا خلبان هواپیما بیاید و به جای دوهزار لیتر بنزین، دویست هزار لیتر ذخیره کند و به جای دو یا چهار موتور هشت تا موتور بگذارد خوب این هواپیما نمی تواند پرواز کند و هواپیمایی هم که نتواند پرواز کند تصادف می کند و آتش می گیرد و از بین می رود؛ منتهی هواپیما یک جا می سوزد و از بین می رود اما ما ذره ذره داریم میسوزیم.

 

پایمان را چسبانده ایم به سکوی پرواز و از یک طرف هم داریم به طرف بالا کشیده می شویم. این کشش به سمت بالا را نمی توانیم قطع کنیم چون نظام آفرینش و رمز و راز خلقت است، ما به دنیا آمده ایم که رشد کنیم؛ پس بهترین کار این است که پایمان را آزاد کنیم.

 

یاد دارید که در مورد شناخت صحبت کردیم و گفتیم که بدون شناخت، رشدی در کار نیست. شناخت برای این است که ببینیم و موقعیت خودمان را تشخیص بدهیم. تا وقتی پایمان به این سکو چسبیده، عذاب می کشیم. چون وزنه به پایمان چسبیده و این وزنه مادیات است که به پایمان آویزان است. مادیات و این وزنه باید هماهنگ با پرواز ما باشد؛ اگر کمتر باشد پرواز انجام نمی شود، بیشتر هم باشد باز پرواز انجام نمی شود ما نیاز به تعادل داریم.

 

خواست و خواسته


مورد دیگری که به ولع مالکیت دامن می زند، فاصله ی بین خواست و خواسته است. ما همیشه گفتیم که «داشتن» و «شدن». داشتن جزو غریزه و مادیت و مالکیت است؛ و شدن جزو فطرت و معنویت است. داشتن باید در خدمت شدن باشد و ما شدن را رشد می بینیم. من قبلاً می گفتم که داشتن، لذت دارد؛ و شدن، ارضا و حظ دارد. اما حالا می گویم که اصلاً لذت در داشتن نیست و این فریب دوم ذهن بعد از مالکیت است که ما فکر می کنیم لذت در داشتن است؛ در حالی که لذت در شدن است حتی در مادیت.

 

ما همیشه فکر می کنیم که لذت در غذا است، غذا لذتی ندارد، بلکه لذت در گرسنگی است؛ یک انسان گرسنه است که از غذا لذت می برد. آیا انسان سیر از غذا لذت می برد؟ خواب راحت و لذت بخش مال آدم خسته است. گرسنگی را میگوییم «خواست » و غذا را می گوییم «خواسته». هرچه این دو از هم دورتر باشند، لذت بیشتر است. یعنی گرسنه هرچه دیرتر به غذا برسد و صبوری داشته باشد یا آدم خسته دیرتر بخوابد؛ هرچه دیرتر به خواسته ها برسیم لذتش بیشتر است.

 

در دوران مدرن، تکنولوژی سرعت را بالا برد و باعث کم تر شدن این فاصله شد، ما همه چیز را بلافاصله در دسترس داریم، ما برای خوراکی کاری انجام نمی دهیم، ما بخاطر گرسنگی نمی خوریم بلکه برای تفنن می خوریم، در نتیجه سطح لذت پایین آمده و ما از داشته هایمان لذت نمی بریم چون فاصله ی بین خواست و خواسته کم شده و به جای لذت، اضطراب و عجله و بی قراری آمده.

 

دیدید بچه ها چه قدر عجول و بی قرار شده اند، صبر ندارند؟ این بی قراری و عدم صبوری، لذت داشتن را هم از ما گرفته است. بچه ها از یک سالگی به بعد باید کم کم یاد بگیرند که برای خواسته هایشان باید صبر کنند. خواسته های کودک زیر یکسال باید فوری برآورده شود. اما بعد از یکسال به آرامی دامنه ی صبر را برای رفع خواسته های کودک، زیاد می کنیم. کودک متعادل باید صبور باشد و نباید همه چیز در اختیارش باشد.

 

وقتی لذت کاهش پیدا می کند، ما به جای این که گرسنگی ایجاد کنیم و فاصله را بیشتر کنیم، حجم غذا را بیشتر می کنیم، توهم مالکیت هم اضافه می شود، پول داریم می توانیم بخریم! چرا ما برای مهمان این همه غذا درست می کنیم؟ چون می خواهیم لذت ببرند! اما خیلی از مهمانی ها و عروسی ها از تنها چیزی که مهمان ها لذت نمی برند، غذا است.

 

ما با انباشت به مالکیت دامن می زنیم. ما با گرسنه نشدن و انباشت و لذت نبردن از غذا و بالا بردن حجم غذا و باز هم گرسنه نشدن در اثر حجم بالای غذا، در یک چرخه ی معیوب می افتیم و در نهایت مصرف را بالا می بریم. هدف هوش اقتصادی این است که این چرخه ی معیوب را از بین ببرد. که بدانیم هر چه خواسته را زیاد کنیم از آن طرف لذت کم می شود.

 

ما تمام نیازهای کودک را می خواهیم با انباشت مادیت پاسخ بدهیم؛ چرا از لباس پوشیدن هایمان لذت نمی بیریم؟ چون کمدهایمان پر لباس است. ما در لایه های درونمان نیازهای دیگری داریم ولی در ظاهر زندگی انباشت ایجاد می کنیم، نیاز به احترام، به محبت، خلاقیت، امنیت و رشد فکری غیره داریم اما به آن ها دسترسی نداریم، مادیات را انبوه می کنیم و از زندگی لذت هم نمی بریم.

 

در این جا هم تعادل حرف اول را می زند. نیاییم از اون طرف بوم بیفتیم و بگیم حالا که هرچه فاصله ی بین خواست و خواسته بیشتر باشه لذت هم بیشتر است، پس از امروز یک هفته از خوردن خبری نیست!! نه حرف ما این نیست. حرف ما رعایت تعادل در هر زمینه است که با بالا رفتن شناخت به آن می رسیم.

 

مالکیت و ارزش ها


تفکر مالکیت و تفکر مادی ارزش ها را در زندگی کم رنگ و از بین می برد.


مثال زنده ی این مطلب وقتی برای من پیش آمد که دوستی از زندگی یک باربر و زندگی یک خانواده به نسبت متمول را برایم تعریف کردند. زندگی آن آقای باربر مملو از احترام و دوست داشتن بود طوری که هر وقت دختر ایشان فیلم می گرفت به پدرش تلفن می کرد و خبر می داد که صبر می کنم تا تو بیایی با هم ببینیم و پدر با آغوش باز دعوت دختر را می پذیرفت.

 

اما در زندگی آن خانواده متمول که هدیه ی تولد پسرش یک اتومبیل بود، داد و بیدادهای پسر سر پدرش تا چند خانه آنطرف تر به گوش می رسید.

 

یک سؤال وجود دارد که همیشه از شما می شنوم و آن این که چرا این دوره ها و جلسات تاثیر گذار نیست؟ چرا این همه کلاس می بینیم ولی تغییر نمی کنیم؟ چرا این همه مطالعه تأثیری ندارد؟ چرا حتی عبادت های مان جواب نمی دهد؟

 

علتش این است که پایمان بسته است. تا مسئله مان را به طور ملموس (با مادیات)، تعریف نکنیم مشکلات حل نمی شود و امکان ندارد که هیچ دوره ای روی ما تغییر ایجاد کند حتی بعضی مواقع عذاب ما را بیشتر خواهد کرد. چون دوره را می گذرانیم و فشار رشد بیشتر می شود و از طرف دیگر هم که پایبندهایمان را محکم می کنیم. تنها راه نجات این است که اول، پایمان را از پابندها رها کنیم. بعد رشد. تا رها نشویم، رشدی در کار نیست. رهایی از پابندها و غرایز. 

 

اقتصاد و خانواده

 

🔸درک و تفکر و شخصیت کودک در خانواده شکل می گیرد. مسائل اقتصادی کودک نیز جدا از بقیه ی ابعاد رشد نیست و خانواده بستر رشد کودک است. خانواده است که شخصیت کودک را می سازد.

 

🔸در این مبحث از لحاظ اقتصادی به خانواده نگاه می کنیم. از نظر شما اقتصاد یعنی چی؟ یک نکته اشاره کنم که در این مباحث من قصد آموزش علم اقتصاد را ندارم چون اصلاً بلد نیستم، وقتی از اقتصاد حرف می زنیم می خواهیم ببینیم که چگونه عقل معاش پیدا کنیم و این درآمدی را که داریم چگونه هزینه کنیم و چگونه درآمد داشته باشیم که آسیب نبینیم.

 

🔸پایه ی این تفکر از کودکی گذاشته می شود یعنی اگر ما ولخرج هستیم یا خسیس یا هرچیز دیگر این ها همه ریشه در کودکی دارد. 

 

سه نوع خانواده داریم:


1- خانواده مُوَلّد

2-خانواده مستمند

3- خانواده مصرفی


چند خصوصیت آن را بیان می کنیم:

 

⬅️ رابطه در خانواده


در هردو خانواده ی مستمند و مصرفی، تشدید تضاد است و بین نقش ها تعارض وجود دارد؛ زن و شوهر و بچه ها با هم و با والدین مرتب دعوا دارند. جنگ سالاری و تشنج حاکم است.

 

🔸آقای دکتر رومی استاد اقتصاد خانواده اذعان داشتند که دو خانواده را می شناختند که اولی ماهی 2 میلیون درآمد داشت اما صاحب خانه نبودند و پسر و دختر و مادر خانواده، پدر را به عرضگی و عدم کفایت در درآمد خوب محکوم می کردند و حتی خود پدر این حالت را تأیید می کرد که «آره من نتونستم نیازهای خانواده ام را برآورده کنم» و خانواده ی دومی با ماهی پانصد هزار تومان، خانه داشتند، ماهی پنجاه هزار تومان هم پس انداز داشتند و در اوج احترام و دوست داشتن و دوست داشته شدن و رابطه ی صمیمی زندگی می کردند.

 

🔸آقای رومی نظریه ی خط فقر را رد می کنند؛ خط فقر وجود ندارد بلکه یک درک است که در هر خانواده ای ممکن است وجود داشته باشد. به قول ایشان خانواده ای که ماهی ده میلیون درآمد دارد اما دوازده میلیون هزینه دارد، دو میلیون زیر خط فقر است و خانواده ای که ماهی پانصدهزارتومان درآمد دارد ولی 450 هزارتومان هزینه می کند، پنجاه هزارتومان بالای خط فقر است. خط فقر را عقل معاش ما تعیین می کند نه عدد و ارقام. این ها همه بازیهای ذهنی اقتصاددانان است.

 

🔸خانواده ی مولد مدیریت تضاد دارد. مدیریت تضاد یعنی: زن و مرد در ظاهر با هم متضاد هستند ولی متعارض نباید باشند بلکه مکمل هم هستند. تحکیم نقش ها حاکم است، پدر درجای خودش قرار دارد، مادر هم در جای خودش است، منزلت ها و حرمت ها سرجای خودشان هستند و در کل همه چیز درست و سرجای خودش قرار دارد و درآخر این خانواده به جای تشدد به سمت یگانگی و وحدت و یکپارچگی می رود.

 

⬅️ اقتصاد خانواده


از نظر اقتصادی خانواده ی مستمند هر کمیتی که داشته باشد باز هم همیشه فقیر و مستمند است. خانواده ی مولد از نظر اقتصادی ممکن است که پولدار نباشد اما ثروتمند واقعی است. بین ثروتمند و کسی که پولدار است تفاوت وجود دارد، همان طور که بین دانشمند و کسی که فقط دانش دارد تفاوت وجود دارد؛ پسوند «مند» معنا دارد. خانواده ی مولد، ثروتمند وافعی است.

 

 🔸توصیه می کنم که کتاب «پدر پولدار و پدر بی پول» را مطالعه کنید. درک ثروت مثل درک مظلوم و مقصر و مسئول، یک درک از خود است. در آموزش های تقلبی و بی اساس القاء می شود که مثل ثروتمندها مصرف کن. خانواده ی مصرفی چون عقل معاش و هوش اقتصادی ندارد هیچ وقت ثروتمند نمی شود و همیشه شبه ثروتمند خواهد بود و همیشه درگیر پرداخت قسط هستند. صحیح این است که مثل ثروتمندها فکر کنیم نه این که مثل آن ها هزینه کنیم، با تفکر ثروتمندی زندگی کنیم، یک ثروتمند تفکر تولید دارد.

 

🔸بافیت، ثروتمندترین مرد دنیا شناخته شد؛ شصت و چهار شرکت زیر مجموعه ی کمپانی او هستند و بزرگترین شرکت اجاره ی جت های شخصی را داراست و به میلیاردرها جت شخصی کرایه می دهد ولی وقتی خودش با هواپیمای معمولی سفر می کند. راننده و بادیگارد و لپ تاپ و موبایل هم ندارد. سر ساعت 5 بعد از ظهر هم کارش را تعطیل می کند و به خانه می رود و یک کاسه ذرت بوداده همراه همسرش می خورند و تلویزیون نگاه می کنند. منزلش همان خانه ای است که پنجاه سال پیش بعد از عروسیش خریداری کرده بود و هرچه بهش میگن که چرا خانه ات را عوض نمی کنی می گوید که چرا عوض کنم هرچیزی لازم دارم این خانه دارد. این شخص ثروتمند است.

 

🔸 ثروتمند کسی است که می تواند بگوید: بس است. و در مسائل مادی حد خوش را بشناسد. ما هرچه قدر از طریق خلاقیت و حلال پول به دست آوریم، مال خودمان است ولی اجازه ی خرج نداریم. این انسان ها ی ثروتمند پولشان را هزینه ی رشد دیگران می کنند همانند بیل گیتس که میلیون ها نفر از ثروت ایشان درس می خوانند و صاحب زندگی می شوند. چون تفکر امانت دارند «مدیریت این عظمت دست من است و من مواظب آن هستم » اما با این آگاهی که امانت است و هر قدر که نیاز دارم برمی دارم بس ام است. شبیه این تفکر را مراجع تقلید ما دارند.

 

🔸ثروتمند واقعی امانت دار ثروتش است. خانواده ی مستمند هم ممکن است که فکر کند امانت دار است اما در واقع این طور نیست چون خلاف قانون آفرینش عمل می کند و فقط انباشت می کند و نه خودش و نه به نسل بعد از خودش اجازه ی استفاده از اموالش را نمی دهد بلکه مثل آن شخص دارایی اش را تبدیل به جواهر کرده و در لباس های کثیفش مخفی می کند یا زیر زمین خانه اش قایم می کند.

 

🔸خانواده ی مولد از ثروتش در راه پیشرفت انسان ها استفاده می کند و به گردش اقتصادی جامعه کمک می کند. خانواده ی مصرفی فقط برای خودش مصرف می کند و به مصرف جامعه دامن می زند نه به رابطه ی صحیح اقتصادی. خانواده ی مستمند و خانواده ی مصرفی هر دو در طیف افراط و تفریط قرار دارند و هردو اسیر مادیت هستند و خشونت اقتصادی دارند.

 

⬅️ خشونت اقتصادی


کسی که از فرزندانش مضایقه می کند و چه کسی که بی محابا در اختیار فرزندانش می گذارد هردو دچار خشونت اقتصادی هستند و کودکانشان را ناامن می کنند. اما خانواده ی مولد با هر دین و مذهب و آیینی از نظر اقتصادی در تعادل معنویت و مادیت قرار دارد. این تفکر که اگر همه چیز در اختیار بچه ها قرار دهیم و به همه ی خواسته های آن ها پاسخ دهیم و زندگی مرفه و مجلل درست کنیم، آن ها با تفکر بی نیازی بار خواهند آمد کاملاً ناصحیح است حتی بدتر هم خواهد شد.

 

با مشاور مدرسه ای در یکی از مدارس شمال تهران صحبت می کردم، ایشان تعریف کردند که یک روز در مدرسه دزدی شد، تحقیق کردیم و متوجه شدیم که چه کسی این کار را کرده با پدر آن دانش آموز صحبت کردیم و به مدرسه آمدند وقتی ماجرا را برایشان تعریف کردیم، پدر به گریه افتادند، ایشان یکی از تجار معرف بودند و به اصرار تقاضا می کنند که به منزلشان بروند و از نزدیک وضعیت زندگی شان را ببینند. آقای مشاور هم گفتند که یک روز من و مدیر مدرسه و ناظم به منزل ایشان در یکی از محله های خوب و بالای شهر رفتیم و از درب که وارد شدیم دیدیم قصر کلمه ی کوچکی برای این خانه بود و یک سالن و چندین اتاق که اتاق اول مملو از لوازم ورزشی مثل یک باشگاه، اتاق دوم وسایل موسیقی، اتاق سوم لوازم صوتی و تصویری و اتاق چهارم کتابخانه و میز کار و کامپیوتر و اتاق بعدی اتاق خواب و غیره و این پدر گفت که این امکانات متعلق به پسرم است و بعد ما را بردند جلوی یک گنجه که مملو از اسکناس بود و پدر گفت که من فقط صبح به صبح این گنجه را باز می کنم که اگر این اسکناس ها کم شده بود روی آن ها بگذارم و اضافه کنم، این گنجه در اختیار همسرم و تنها پسرم است بعد این پسر من اومده دزدی کرده؟ گریه ی من به خاطر این است.

 

🔸آقای مشاور گفتند دیگر طاقت نیاوردم و به این پدر گفتم که اگر پسر شما این کار را نمی کرد و دزدی نمی کرد جای تعجب داشت! و ما الآن دلیل کار او را فهمیدیم، این پسر حاصل یک خانواده ی مصرفی بوده و هیچ وقت مستغنی و بی نیاز ذهنی بار نمی آید بلکه بی هیجان و بی تلاش بار می آید.

 

🔸شرط اول خانواده ی مولد، سخت کوشی و تلاش است. تعادل مادیت و معنویت دارند و امانتدار هستند. به اندازه ی نیازشان برداشت می کنند و بقیه را به جریان می اندازند.


🔸خانواده ی مستمند موجب انسداد جریان می شوند.


🔸و خانواده ی مصرفی مانع جریان نمی شوند بلکه آن را به انحراف می کشانند، یک جریان سالم اقتصادی در جامعه توسط این تیپ خانواده ها و افراد به انحراف کشیده می شود.

 

تفکّر عظمت

 

تا این جا در مورد نقش خانواده صحبت کردیم حالا می رویم سر موضوع این که در خانواده با کودکمان چه کار کنیم و وارد بحث روش ها می شویم. در این جا در سه زمینه صحبت خواهیم کرد:

 

چه کار کنیم که کودک تفکر و درک و ذهنیت تولید پیدا کند؟ یکی از مسائلی که امروزه با آن درگیر هستیم این است که نسل های جدید و به خصوص کودکان امروز درک عظمت ندارند. ما بسیار محدود نگاه می کنیم چون همیشه سرمان پایین است و همیشه گرفتار روزمرگی های زندگی هستیم. بچه های ما در بازی هایشان درک عظمت ندارند بلکه درک ندرت و محدودیت دارند.

 

🔸به یاد دارید در یکی از جلسات گفتم که واژه ی «اتاق من» را بردارید. این واژه درک عظمت را از کودک می گیرد.«برو تو اتاق خودت، سلول خودت و با همین مقدار اسباب بازی که داری بازی کن». این حالت حقارت ایجاد می کند نه عظمت. بچه ها باید زیاد به طبیعت بروند، کوه و دشت بروند و در بازی هایشان عظمت را تجربه کنند. ما خرید اسباب بازی درک محدودیت را به کودک القاء می کنیم.

 

🔸 وقتی یک بسته لگو برای کودک می خریم و جلوی او می گذاریم درک او فقط در حد همان چند عدد لگو شکل می گیرد. به همین دلیل من طرح اتاق ساختنی ها را مطرح کردم که وقتی کودک وارد آن می شود با حجم نامحدودی آجره و اسباب بازی روبه رو شود. اولین بار هم در بم با سه پسربچه ی شیطون این طرح را پیاده کردم. هرچی این سه تا برای خودشون لگوها رو جدا کردند من باز هم برایشان ریختم، دوباره برای خودشان برمی داشتند، اونقدر لگو ریختم که دیدند دیگه نمیشه و همه روبا هم قاطی کردند. این کار درک عظمت به کودک می دهد. اصل در اتاق ساختنی ها این است که قطعه های خانه سازی تمام نشود و مربی مدام آن ها را شارژ کند. باید فراوانی باشد تا کودک درک ندرت پیدا نکند بلکه درک عظمت پیدا کند و بداند که هیچ چیز تمام نمی شود. ما دائماً نگاه ندرت داریم. 

 

🔸در جایی می خواندم که نوشته بود حتی به بچه هایتان نگویید که مثلاً این غذا را نصفش را الآن بخور و بقیه اش را عصری! بلکه باید به بچه ها گفت که بخور باز هم هست. وقتی دائم از عصرت و نگرانی و نداری صحبت می کنیم بچه ها درک عظمت نخواهند یافت.

 

🔸 در بم با خانمی در کلاس ها روبه رو شدم که شمالی بودند ولی در آن جا زندگی می کردند و خوشبختانه در زلزله خانواده شان سالم مانده بودند ایشان خیلی بشاش و شاد بودند و من هم حسابی از سرحالی ایشان تعجب کردم و بالاخره از ایشان پرسیدم که چه جوری توی این اوضاع وخیم آن موقع بم می توانند شاد و سرحال باشند؟ ایشان گفتند که این حال را مدیون پدرم هستم، پدر من در شهسوار یک کشاورز ساده هستند و ما وقتی بچه بودیم منزل ما یک زیر پله ای داشت که همیشه دربش قفل بود هر وقت اتفاقی می افتاد پدرم می گفتند که بچه ها اصلاً نگران نباشید ما توی این زیرپله حسابی پول داریم، از ما پول دارتر توی شهسوار نیست و یادمه که ما همیشه از این حرف پدرم احساس امنیت می کردیم و امروزه هم هر وقت جایی گیر می کنم توی دلم شادم که زیر پله پرپوله با این که میدونم اون زیر هیچ خبری جز بیل و کلنگ نیست اما ته دلم قرصه که پدرم به دادم میرسه.

 

🔸ببینید این خانم تفکر وفور داشتند اما ما کیف پولمون پر از پوله اما تا فرزندمان یک چیزی از ما می خواد که باب طبع ما نیست، سریع میگیم «من پول ندارم»، اقتدار نداریم به بچه حرفمان را بزنیم با حرف های بدتر اوضاع را خراب تر می کنیم. مثل خانمی که خودم با چشم خودم دیدم که به فرزندش که از او می خواست برایش اسباب بازی بخرد گفت: ببین آخه اگر من این رو بخرم دیگه پول نداریم شب شام بخوریم ها اونوقت بابایی گرسنه می مونه!!!!.

 

در بچه ها تفکر عظمت به وجود آورید، در بازی ها در گفتگوها در مسافرت ها مواظب باشیم که چه الگویی به بچه ها نشان می دهیم. مسافرت هایمان محدود به صرف پاساژ و خرید نشود. تلاش کنیم که بچه ها دیدن یاد بگیرند. ما دیدن بلد نیستیم، ما عظمت را نمی بینیم و فقط تابلوی فروشگاه ها را خوب می بینیم.

 

بعد از درک عظمت، درک زیبایی مطرح است. بچه ها باید زیبا بین بار بیایند و بتوانند زیبایی ها را ببینند. هارمونی، زیبایی، تناسب و هماهنگی طبیعت را ببینند. و بعد از زیبایی منشأ مطرح است. بچه ها باید منشأ را بتوانند درک کنند و ببینند. ما تفکر دنبال منشأ رفتن را نداریم چون بچه های ما بسیار آماده خوار هستند خود ما هم همین طور هستیم. بچه های ما امروزه حتی منشأ غذایی که می خورند را نمی شناسند و فکر می کنند که همه چیز در کارخانه تولید می شود حتی سبزیجات را هم فکر می کنند که کنسرو شده هستند. بچه ها بوته ی سبزیجات را که منشأ است را نمی شناسند.

 

منشأ از پایین ترین جا شروع می شود، منشأ گل، درخت، من پول و غیره. با تفکر منشأ است که ما به خدا می رسیم یعنی منشأ آفرینش. ما همیشه باید به دنبال منشأ باشیم چون راز رشد بشر است. بچه ها باید برای بحران های اقتصادی تربیت شوند تا نوسانات اقتصادی آن ها را از پای درنیاورد.


نکته ی بعد، تغییر نگاه از نداشته ها به داشته ها است.


بعضی آدم ها با داشته هایشان زندگی می کنند و بعضی با نداشته هایشان، شما جزو کدام گروه هستید؟ بیشتر به چه چیزی نگاه می کنید؟ پاسخ حاضرین: نداشته ها. داشته های من در مقابل نداشته های من مثل قطره در مقابل اقیانوس است. هر چیزی که در دنیا هست و من آن را ندارم مسلم است که جزو نداشته های من حساب می شود.

 

وقتی با نداشته هایم زندگی می کنم یعنی در جهنم زندگی می کنم. ما انسان هستیم و لحظه به لحظه در حال انتخاب هستیم. اگر با داشته هایمان زندگی کنیم و لذت ببریم و کِیف کنیم پس در بهشت خواهیم بود و اگر با نداشته هایمان زندگی کنیم، در حسرت و آتش و دوزخ خواهیم بود.


بیاییم ببینیم چی داریم؟ لذت ببریم و شکرگزاری کنیم و سپاسگزار باشیم. یکی از ارزش های زندگی سپاسگزاری است. سپاسگزاری های ما در مقابل حسرتهایمان بسیار ناچیز است و آن قدر در حسرت به سر می بریم که فرصت سپاسگزاری پیدا نمی کنیم و اصلاً داشته هایمان را نمی بینیم.

 

بچه ها را با تفکر مشارکت بار آورید و در کل خانواده باید مشارکتی اداره شود.


در خانواده ی مولد تحکیم نقش ها صورت می گیرد. در حالی که امروزه پدر وقتی از خانه بیرون می رود اعضای خانه او را نمی بینند و وقتی هم که برمی گردد همه خوابند،


🔸 این تعریف نقش پدر است، فقط یک ماشین پول سازی است.

🔸 و تعریف نقش مادر، دویدن با تمام وجود چه شاغل باشند و چه نباشند.

 

و در کل تعریف نقش والدین در دنیای امروز سرویس دادن به یک الف بچه شده است ....

 

&&&&&&&&&&&&&&&

 

ادامه این بحث جذّاب در قسمت دوّم همین مقاله:

 

کودک و تفکّر اقتصادی (2)

منبع :

درس گفتارهای دکتر محمود سلطانی


@nooredideh👈کانال تربیتی نوردیده


@hamidkasiri_ir