(چاپ)

زندگی استعماری؛ طبّ استعماری
چگونه دانشگاه به دانشجویان خیانت می کند؟ (مقاله انتخابی)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

 و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین  و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین

 

 

چگونه دانشگاه به دانشجویان خیانت می کند؟


□ هنري مکوو


چکيده:


نويسنده به تأثير دانشگاه هاي مدرن و به ويژه رشته هاي علوم انساني و هنر بر دانشجويان به طور خاص و جامعه به طور عام مي پردازد. به نظر نويسنده، دانشگاه هاي مدرن که يکي ديگر از محصولات عصر روشنگري محسوب مي شوند، يکي از ابزارهاي اعمال قدرت گروه هاي نخبه بانکدار و اشرافي است که به نوعي متأثر از  آموزه هاي ماسوني هستند. در نتيجه استاداني که در رشته هاي علوم انساني تدريس مي کنند، سعي دارند به هر طريق ممکن مباني اعتقادي خود را که همان الحاد است، در ذهن دانشجويان جا بيندازند. در نتيجه اين فرايند است که تمامي سيستم هاي ارزشي و اعتقادي از بين مي روند يا دستخوش دگرگوني مي شوند و ذهن فارغ التحصيلان دانشگاهي به مخزني انباشته از آموزه هاي ملحدانه اين اساتيد تبديل مي شود که آنها نيز به نوبه خود اين آموزه ها را در سطح جامعه مي پراکنند.


اگر پسر من هيچ استعدادي هم نداشت، او را به دانشگاه نمي فرستادم. با اين حال او براي برخوردار شدن از امتيازات زندگي اجتماعي و مدرک به دانشگاه رفت. به او هشدار دادم که پس از تحصيل در رشته علوم انساني و علوم اجتماعي ديگر قادر نخواهد بود که مستقل فکر کند يا خارج از چهارچوب برنامه درسي اش اطلاعات ديگري را جذب کند. دانشگاه مدرن خود را وقف حقيقت نکرده است، بلکه دقيقاً برعکس است. فمنيسم سرکوبگر در محيط هاي دانشگاهي بيداد مي کند، اما اين فقط يکي از نشانه هاي وجود مشکلي ژرف تر است.


فرهنگ مدرن غربي مبتني بر فرض هاي فريبکارانه «عصر روشنگري» است؛ جنبشي روشنفکرانه که تاريخ آن به قرن هجدهم بازمي گردد. روشنگري نيز به نوبه خود محصول برنامه ماسوني بود، براي ايجاد يک جهان جديد (سکولار) از طريق انکار وجود خدا و قوانين لايتغير طبيعي و معنوي.


اين امر در عمل به معناي آن است که استادان، گروهي از ملحداني هستند که جوري خود را نشان مي دهند که گويي خدا هستند. اساتيد همچون کشيش هاي عالي رتبه عمل مي کنند. آنها همچون انسان کري که پيانو بنوازد، مي کوشند وضعيت انسان را بدون هيچ ارجاعي به آفريدگار، توضيح دهند. آنها بشر را همچون حيواني به حال خود رها شده در جهاني بي اخلاق که مشخصه هاي آن تقلاي بي ترحم براي بقاست، ترسيم مي کنند.


آنها «آزادي» انسان را آن گونه گرامي مي دارند که معنايي جز آزادي انکار نظم خداوندي، ارضاي خواسته هاي حيواني و خلق يک واقعيت شخصي و از خود بيگانه شده و غيرکارکردي ندارد.


روشنگري، دکترين ابليسي فراماسونري است. (کمونيسم يکي ديگر از محصولات روشنگري است. تمامي کمونيست هاي برجسته فراماسون بودند.) کلاهي که فارغ التحصيلان دانشگاه ها بر سر مي گذارند، يک نماد فراماسونري است. رداهاي سياه آنها تمثيل مخفي کاري است.


خدا نماد مطلق هاي اخلاقي و معنوي همچون عشق، حقيقت، نيکي، هماهنگي و عدالت است. براي برخورداري از يک تکامل سالم، اعتقاد به واقعيت داشتن آنها ضرورت دارد. در حالي که فرهنگ ما آشکارا خود را وقف اضمحلال آنها کرده است.


 

طرح غيرکارکردي


آموزش و فرهنگ مدرن براي غير کارکردي کردن ما طراحي شده اند. اين هدف در «پروتکل هاي سران صهيون» به صراحت تأييد شده است. اين پروتکل ها يک  انتقاد تند سامي ستيزانه نيستند. (آنها به اين دليل اين را مي گويند که    نمي خواهند شما آن را بخوانيد.) اين طرح نظم نوين جهاني است که اکنون به اجرا گذاشته شده است.


کسي همچون بارون جيمز مير روتچيلد يا آدولف  کرميو، بين سال هاي 1855 تا 1895 اين پروتکل ها را براي يک جامعه سري ماسوني يعنيIlluminati  نوشته اند و مورد تجديد نظر قرار داده اند.lluminati  نماينده تداوم اتحاد دغل بازانه بانکداران يهودي و آريستوکرات هاي اروپايي است.Illuminati بود که کمونيسم را خلق و آن را تغذيه مالي کرد.


مشخصه عمده Illuminati  ، خود را وقف ابليس کردن است، فرشته طغيانگري که از فرمان خدا سرپيچي کرد و گفت، اين انسان است که واقعيت را تعريف خواهد کرد. اکنون آيا معناي «عصر روشنگري» را درک مي کنيد؟ ابر اغنيا       مي خواهند که خدا باشند و واقعيت را مجدداً شکل دهي کنند تا با منافع آنها سازگار شود. براي انجام اين کار، آنها بايد ارتباطات ما با واقعيت، يعني خدا (حقيقت، عشق و عدالت مطلق) را قطع کنند.


شيوه¬هاي کار آنها نامحدود است، همين طور جاه طلبي هاي آنها. در اينجا چند نقل قول مرتبط را از پروتکل شانزده مشاهده مي کنيد:


ـ به منظور تأثيرگذاري بر نابودي کليه نيروهاي جمعي جز نيروهاي خودمان، بايد  در اولين مرحله، دانشگاه ها را از طريق  آموزش در يک جهت جديد، از خاصيت بيندازيم.


ـ ما  بايد  تمامي اصولي را که با موفقيت نظم آنها را در هم می¬شکند، در برنامه¬هاي تحصيلي آنها جاي دهيم.


ـ حتي لحظه اي نپنداريد که  اين نقل قول¬ها کلماتي توخالي هستند: با دقت به موفقيت¬هايي که ما براي داروينيسم، مارکسيسم، نيچه ايسم و... ترتيب داده ايم بينديشيد... به روشني قابل مشاهده است که اين دستورالعمل¬ها چه تأثير حائز اهميتي بر بر اذهان مردم گذاشته اند. (پروتکل 2)


ـ ما بايد  تمامي واقعيت¬هاي قرن¬هاي پيشين را که مطلوب ما نيستند، از حافظه انسان¬ها بزداييم.


ـ ما بايد آنها را به «حيواناتي پست و لايعقل تبديل کنيم که منتظر هستند چيزهايي مقابل چشم¬هايشان گرفته شود تا بر اساس آنها، يک ايده را در ذهنشان شکل دهند.


اجازه دهيد فرازي از  يک «دستورالعمل مغزشويي کمونيستي» مربوط به دهه 1930 را به شما يادآوري کنم: «در ايالات متحده ما قادر به دستکاري در آثار ويليام جيمز و ديگران هستيم... تا اعتقادات کارل مارکس، پاولف، لامارک را جايگزين آنها کنيم  و اطلاعات  ماترياليسم ديالکتيک را در درون متون درسي روان شناسي به ميزاني تعبيه کنيم که هر کسي  که روان شناسي مي خواند، فوراً  به يک نامزد براي پذيرش بدون تعقل کمونيسم تبديل شود.»


«تمام کرسي هاي روان شناسي در ايالات متحده توسط کساني اشغال شده است که در ارتباط با ما، به کارگيري چنين متوني را تضمين مي کنند... در نتيجه، راندن گسترده  توده¬ها به سمت اعتقادات کمونيستي توسط قشر تحصيل کرده، نسبتاً ساده مي شود.»


 

در حضور«مردان بزرگ»تعظيم کنيد


دانشجويان با فرقه «مردان بزرگ»، اين  مدعيان مدرني که جاي خدا را گرفته اند، مواجه مي شوند. با تک تک گفته¬هاي آنها همچون «فرمان مقدس» برخورد مي شود. من در يک سمينار فارغ التحصيلي شاهد بودم که يک دانشجو فهرستي از  کلمات مستهجن را مي خواند که از داستان ويليام فاکنر به نام «حريم»، سانسور شده بود. بعد از هر عبارت، دهان بقيه دانشجويان از تعجب باز مي ماند، تو گويي که يک ممنوع مذهبي مورد توهين قرار گرفته است.


استادان و کشيش¬هاي برخوردار از دستمزدهاي بسيار زياد اين فرقه، سکولار هستند. آنها در حفظ  شعار قديمي اين فرقه منفعت زيادي دارند. آنها دانشجويان را  به يک رفتار نوکرمآبانه عقلي براي تمام طول عمر سوق مي دهند. تمام    دانش¬ها نتيجه کار اين مردان بزرگ است. دانشجويان فقط آرزومند تجزيه و تحليل معناي اين دانش¬ها هستند. يک استاد يک بار به من گفت که من شکست خورده¬ام چون «فقط مردان بزرگ مي توانند چيزهايي مثل اين را بگويند». به اين ترتيب ذهن دانشجويان، منفعل و سردرگم مي شود.


دانشجو با مطالعه مداوم گذشته فکر مي کند که کار ديگري باقي نمانده است که او انجام دهد. هيچ مانيفستي باقي نمانده که نوشته شود. هيچ قلعه ای نيست که او بتواند به آن حمله کند.


در حالي که جهان براي رهبري فرياد مي کشد، نسل جديد در زير پانويس نويسي بر مردان درگذشته، دفن مي شود.


 

آموزش در خدمت اهداف خود


همين طور که اکنون شاهديم، هدف از  تحصيل علوم انساني، تعالي بخشيدن يا قدرتمندتر شدن نيست. جهان تحت تملک و اداره يک دسيسه بانکداري سري و متحدان همخون آنهاست. هدف اين دسيسه بنا به گفته سسيل رودس: «جذب تدريجي ثروت جهان» است. به طور طبيعي اين هدف بايد مبهم گذاشته شود. آنها مي خواهند دانشجويان را به ابزار کار خود تبديل کنند. استاداني که به اين بازي  تن نمي دهند، اخراج مي شوند


اگر تا حالا متوجه نشده ايد، بد نيست بدانيد که دانشگاه¬ها مکان  تحقيق و بحث و گفت و گو نيستند. آنها تالاب¬هاي راکدي هستند که بوي گند نوميدي و به مخاطره افتادن ارزش¬هاي اخلاقي از آنها برمي خيزد.


پروتکل 8 مي گويد: «ما سر بي مغز جامعه را با اندیشه پيشرفت گرم کرده ايم.»


Illuminists  ها، بشريت را با اين توهم که آنها در حال احداث يک اتوپياي انساني مبتني بر خرد هستند، به عفونت آلوده اند؛ در حالي که به واقع آنها در حال احداث يک ديکتاتوري نئوفدرال هستند. اين جوهره جهانی سازی،  و اصلي است که پشت رويدادهاي جهاني نهفته است .


خدا يک روح يا حالت آگاهي است که وجود ايده¬هاي عدالت، خير، حقيقت و عشق در آن مسلم هستند. اولين اولويت Illuminists ها از بين بردن دین و اعتقاد به خداست. آنها بايد رابطه انسان با لنگرگاه¬هاي متافيزيک را به منظور جانشين کردن يک واقعيت دروغين براي حاکميت خود، قطع کنند.


امروزه تحصيل علوم انساني يک دل خوش کنک است، جانشيني براي يک تحصيلات راستين. علوم انساني يک پيش متن براي  این دکترين است که:


«جهان با اعمال خدا نجات نمي يابد، بلکه با اعمال انسان¬هايي که جانشين خدا شده اند نجات خواهد يافت. وظيفه ما جدي گرفتن اين ايده¬ها در زندگي شخصي خودمان  و عرضه کردن آنها به جهان است.»


اما هزينه انکار خدا، تبديل شدن به بردگان انسان¬هاي بسيار بد است.


منبع:www.savethemails.com

به نقل از: ماهنامه سیاحت غرب، شماره 81