(چاپ)

کد خبر :  57409  
تاریخ انتشار خبر : ۱۰ خرداد ۱۴۰۲ خبرها و نظرها
برچسب زدن به کودک و تاثیر و آسیب های آن

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين

 

 

 

 

 

کاربر عزیز، از شما تقاضا داریم استفاده از این متن (مطالعه، ارسال و ...) را با تلاوت یک صلوات، (هدیه به ساحت قدسی مادر گرامی حضرت صاحب الامر (روحی فداه) و به نیت تعجیل در فرج ایشان) همراه کنید. خدایتان جزای خیر دهاد.

 

 

 

 

برچسب زدن به کودک و تاثیر و آسیب های آن

 

 

 

 


لحظه ای را که "دیوید" پسرم به دنیا آمد به خاطر دارم. پنج ثانیه از تولدش گذشته بود و هنوز نفس نکشیده بود. وحشت زده شدم. پرستار با کف دست به پشتش میزد. پاسخی نبود. وضع بحرانی بود.


پرستار گفت: از اون کله شق هاست!


باز هم پاسخی نبود. لحظه‌ای بعد سرانجام گریه کرد. "صدای تیز یک نوزاد" آرامشی که به من دست داد غیر قابل توصیف بود. ولی پس از آن در شگفت بودم که آیا او واقعاً کله شق است؟ تا زمانی که او را از از بیمارستان به خانه آوردم نظر پرستار را خوب حلاجی کردم ونتیجه گرفتم آنها فقط کلمات مضحکی از یک زن معمولی بود. تصور کنید آدم برچسبی بزند روی موجودی که کمتر از یک دقیقه سن دارد!



هنوز هم که سالها به از آن زمان می‌گذرد، هر وقت "علیرغم ناز و نوازش ای که به او می کنم" در گریه کردن لجاجت می ورزد یا حاضر نمی‌شود غذای جدیدی را بخورد یا از خوابیدن طفره می‌رود یا از سوارشدن به اتوبوس کودکستان خودداری می کند یا گرمکن اش را در روزهای سرد نمی پوشد، این فکر به سرعت از مغزم می گذرد که به راستی آن پرستار حق داشت و کله شق است.



من باید بهتر می‌دانستم زیرا تمام دوره های روانشناسی را که گذرانده بودم، درباره خطرات تلقین به نفس آگاهی‌های لازم را داده بودند. اگر شما به کودکی بر چسب" کند ذهن" بزنید، ممکن است خود راکند ذهن تصور کند. اگر کودکی را بد جنس تصور کنید، این فرصت را برای او فراهم آورده اید تا به شما نشان دهد می‌تواند تا چه اندازه بدجنس باشد. به هر قیمتی که شده از انگ زدن به کودک خودداری کنید. من هم کاملاً با این امر موافق بودم ولی هنوز نمی دانستم از فکر کردن به فرزندم به عنوان "بچه ای کله شق" دست بکشم.

تنها آرامشی که داشتم این بود که می‌دیدم من تنها مادری نیستم که چنین می‌کنم. دست کم هفته‌ای یکبار از برخی والدین چیز هایی نظیر اینها را می‌شنیدم.


"بچه ی بزرگم مرتب برایم دردسر درست میکنه؛ اما کوچیکه همونی است که دلم میخواهد."

" بابی قلدر به دنیا اومده."

"بیلی ساده‌لوحه، همه میتونن گولش بزنن."

"میشل توی خونه مشاور ماست. برای هر چیزی جوابی داره."

"دیگه نمیدونم غذا به جولی چی بدم. خیلی مشکل پسنده."

"برای ریکی چیز خریدن، پول تلف کردنه. دستش به هر چی بخوره ضایع میشه. پسر واقعاً مخربیه."


من از اینکه می دیدم این کودکان چگونه خودشان را با برچسب های شان وفق می‌دهند، تعجب می کردم و حالا پس از سال‌ها با شنیدن آنچه که در خانواده ها می گذرد، پی برده‌ام این برچسب زدن ها به کودکان می توانند از یک نقش کاملا بی ضرر شروع شود.


از کتاب "به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن "