(چاپ)

کد خبر :  57653  
تاریخ انتشار خبر : ۲۵ دي ۱۴۰۲ خبرها و نظرها
آسمان با ما سر دریغ گذاشته، حواسمان به این گربهٔ شرزهٔ تشنه باشد.

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين

 

 

 

 

 

کاربر عزیز، از شما تقاضا داریم استفاده از این متن (مطالعه، ارسال و ...) را با تلاوت یک صلوات، (هدیه به ساحت قدسی مادر گرامی حضرت صاحب الامر (روحی فداه) و به نیت تعجیل در فرج ایشان) همراه کنید. خدایتان جزای خیر دهاد.

 

 

 


آسمان با ما سر دریغ گذاشته، حواسمان به این گربهٔ شرزهٔ تشنه باشد.

 

 

 

 

 


به گزارش مشرق، پرستو عسگرنژاد، فعال رسانه در اینستاگرام خود با انتشار تصاویری از آسمان ایران نوشت:


بسم الله الرحمن الرحیم


من اقلیم‌شناس نیستم. هواشناس هم نیستم. در دانشگاه کمی اکولوژی خوانده‌ام که یعنی ارتباط بین اقلیم و جاندار را کمکی می فهمم. آسمان را خیلی دوست دارم و هرروز مینشینم به تماشایش. این ها به من جواز نمی دهد پا در کفش آسمان بلدها بکنم و نمی کردم هم، اگر آسمان بلدی من شناختم که ادبیات را میشناخت و از بلایی که دارد به سرمان می آید می نوشت.

 

 


بلا. بلاست این. بختکی که روی سینهٔ گربهٔ ایران افتاده و ول‌کن راه نفسش نیست. قدیمی‌ها می‌گفتند خشکه‌سال یعنی مکافات. باورشان بود گناهشان زیاد شود، ابرها از شهرشان روبرمی‌گردانند. کشاورز روزی هفتادبار مرتع ترک‌خوردهٔ کف دستش را به استغفار، سمت آسمان بلند می‌کرد که به ساعت نکشیده تا زانو در برف فرومی‌رفت و گالشش از آب باران شلپ‌شلپ صدا می‌داد. ایمان، آب و نان مردم بود.

 

 


گمپ‌گمپ تن سنگین برف را یادتان هست؟ جوری می‌بارید که از لب بام‌ها کپه‌کپه فرومی‌افتاد و جوری صدا می‌داد انگار اکوان‌دیو زمین خورده. شبمان روشن می‌شد وقتی برف می‌بارید.

 


روزگارمان سیاه شده. آسمان با ما سر دریغ گذاشته، ناخن‌خشکی می‌کند.

 


یا که خسّتش داده‌اند؟ گذرگاه ابرهایش را بسته‌اند؟ این‌ها که خوب بلدند گذرگاه ببندند. یک روز اسمش رفح است، یک روز آسمان بی‌ابرماندهٔ تهران. این‌ها که اهل خنجر از پشت زدن‌اند، یک روز دماوند را سرخ می‌کنند، یک روز لخت و عور، چشم‌انتظار برفی می‌گذارندش که رهزنش شده‌اند. تو بخوان جًنگ اقلیمی، تو بخوان نبرد آب و هوایی.

 

 

 

 

سرراست بگویمت، امسال هرچه عکس از آسمان تهران و مشهد و اصفهان و شمال برداشته‌ام یا دیده‌ام، بی‌برف و باران بوده. ابر ابتر. هست و نمی‌بارد.

 


آسمان بالای سرمان بغض نترکانده. سنگین است. خدا خدای دعاست، شنواست. رسم دعای باران حیف است وربیفتد. گناه دارد کشاورز که پاسوز خشکه‌باغ بی‌بارانش شود و شرمندگی سر سفرهٔ زن و بچه‌ ببرد.

 

 


چه جًنگ اقلیمی‌ست، چه ماحصل آلودگی و غبار، چه گناه انسان، چه اقتضای آخرالزمان که آسمان خسیس می‌شود، هرچه.

 

 
بیا از خدا باران بخواهیم.

 

 
من و تو که نود روز است حالمان حال همان پسربچهٔ تخس سرزمین زیتون است که خون روی صورتش دلمه بسته اما زیر باران کاسه روی سرش گذاشته آب جمع کند و می‌رقصد و با دستش علامت پیروزی و آزادی نشان می‌دهد. حالا که داغ پشت داغ می‌رسد و امان گریه نداریم. از فلصتین و زینبیه اشک ریخته‌ایم تا کرمان. خونین‌جگریم و دعای خونین‌جگرها بیشتر خریدار دارد. اصلش همین بود که آخر مجلس عزا آمدم التماس دعا بگویم.

 

 

 

 

 
حواسمان به این گربهٔ شرزهٔ تشنه باشد. همین یک وطن را داریم.