بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين
داستان برگ ترب!!
دوستی داستانی که برایش در سفر اربعین پیش آمده می فرمود :
اربعین در مسیر کربلا ٬ موکبها و افرادی را می بینیم که برای خدمت به زائرین از هم سبقت میگیرند و هر آنچه در توانشان است در کف اخلاص میگذارند و به مهمان تقدیم میکنند ٬ از کباب گرفته تا غذاهای فست فودی ، خرما ٬ آش ٬ قهوه ٬ چای و ...
در میان راه پیرزن عربی را دیدم که در کنار جاده در یک گوشه خاکی و زیر آفتاب برگ تُرب را بساط کرده تا زائرین را مهمان کند !
آری برگ تُرب .
چون چشمم به آن پیرزن افتاد پای ارادت ما سست شد و کنارش زانو بر زمین خورد .
سبحان الله
ظاهر ا او هیچ جز همین برگهای ترب نداشت و همانی را که داشت آورده تا خرج ارادتش به زائرین حسین علیه السلام کند .
چند برگ ترب را گرفتم و روی دیدگانم گذاشتم یکی را همانجا خوردم و دو برگ را با خود نگه داشتم .
گریه میکرد . طوری حرف میزد گویا نمیخواهد تمام آنچه برایش پیش آمده را بگوید .
بعد گفت دو برگ را با خود به ایران آوردم و به دو بیمار لاعلاج دادم و به برکت خلوص آن خانوم و توجه صاحب نیت هر دو شفا یافتند!
این داستان درسی بزرگ برای من بود و دهانم را بست ... باخودم گفتم ای خدا. برگ تّرب !!!
کونُو لنا زینا