سلام. من واریس پشت پا زیر زانو دارم. یک پرستار به من گفت بیا با سرنگ و با خون گرفتن رگهای واریستو تخلیه میکنم و خوب میشه. آیا این کار علمی هست و اینطوری درمان میشه ممنون میشم راهنمایی بفرمایید
مریم

سلام وقتتون بخیر...من ۵روز در هفته باشگاه میرم.ایا میتونم این رژیم رو بگیرم؟
هانیه دهقانی

سلام واحترام خدمت شما،آقای دکتربزرگوار پسرم ۶ساله وازهمان نوزادی زردی طولانی ریفلاکس ومشکلات معده داشت شماتدابیری فرمودین الحمدلله خیلی بهترشددعای خیرما نصیب شمابزرگوار ،لاغر واستخوانی است رنگ صورت به زردی،زودخسته میشود،اکثرابدنش گرمه اماتب نداره،اشنها هم معمولی امامیل به مایعات وآب میوه زیادداره درفصل تابستان اشتهاش کمتره،متاسفانه هنوزشب ادراری داره راه های زیادرفتم امابازهم مزاحم شماشدم خداوندخیرکثر به شماعنایت کند خیلی ازکمکدهای شمااستفاده کردیم. اقای دکتراینم عرض کنم درادامه پیامم ،بعدخوردن چیزی برای دو سه دقیقه میگه دلم دردمیکنه،نمیدونم معده هست یادلش،به پزشک گفتم هیچ چیزی تجویزنکردبجز شربت آهن ویتامین دی


فاطمه

سلام وقتتون به خیر ببخشید برای تهییه واکسن آلرژی ، مثلاً منی که بیشتر به کرده درختان و شکوفه و گرد و غبار و مایت و آلودگی ناشی از سوخت فسیلی حساسیت دارم موادی مثل گرده درختان از کجا تهییه کنم و در واکسن به کارببرم؟ ممنون میشم راهنماییم کنید.
محمد حسن خالقی

سلام خداقوت ببخشید خوردن گوشت بوقلمون در طی بارداری مفیده؟ خوردن گوشت شتر چطور؟چون شنیدم اگه زیاد خورده بشه خصوصا ماه اخر زایمان رو سخت میکنه دهانه رحم سفت میشه یعنی کسایی که مشکل زایمان زودرس دارن مصرف کنند جلوی زایمان زودرس رو میگیره همینطور سه ماهه اول گوشت شتر مانع سقط میشه ممنون میشم نظرتون رو بفرمایید
سلام

سلام آقای دکتر درمان دیابت نوع یک امکانش هست دکترای شهرمون فرمودن فقط میشه کنترلش کرد لطفا طبیب معرفی کنید
علی

سلام . برای تهیه این آش ، از چه ادویه هایی میشه استفاده کرد؟
محمدی

با سلام خدمت شما و خسته نباشید ایا ارتروز انگشتان دست درمان دارد؟ برای کسی که در سن کم دچار ارتروز شده و انگشتان دست درد میکند و خانم خیاط هستن ممنون میشم راهنمایی بفرمایید با تشکر
عزیزه

سلام. ببخشید نوزاد 75 روزه ی من خیلی آب از دهانش میره چیکار باید بکنم
ریحانه

سلام علیکم تنش و لرزش بدن به همراه اضطراب که هنگام دفاع از حق و حقوق پدید می آید نشانه ای از غلبه مزاج صفرا میباشد یا سودای زیاد در تن؟
محمدجواد
کد : 37201
تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱۴۰۱
خبرها و نظرها
Share Email
اینجا خانه ما| «بابا تو خیلی زحمت می کشی!»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين

 

 

 

 

 

کاربر عزیز، از شما تقاضا داریم استفاده از این متن (مطالعه، ارسال و ...) را با تلاوت یک صلوات، (هدیه به ساحت قدسی مادر گرامی حضرت صاحب الامر (روحی فداه) و به نیت تعجیل در فرج ایشان) همراه کنید. خدایتان جزای خیر دهاد.

 

 

 

 

 

اینجا خانه ما| «بابا تو خیلی زحمت می کشی!»

 

 

 

 


- بابا کدوم لباست زود به زود خراب میشه؟

 

- جوراب!

 

- جوراب گرونه؟

 

- نه خیلی.



علی لبخند پیروزمندانه ای به من می زند. فکر می کند اولین کاشف کادوی تراز روز پدر، جوراب عزیز، است! نمی داند که قرن هاست زنان سرزمینش، پی به تناسب این شی کاربردی با بزرگداشت روز مرد برده اند و سینه به سینه و نسل به نسل، این سنت حسنه را پاس داشته اند!

 

 


 این روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما!


خیلی یواشکی و سرّی، کاغذ تاخورده را گذاشت کف دستم و بعد مثل جن ناپدید شد. قوری چای را گذاشتم روی کتری و نامه علی را باز کردم: «سلام مامان دربارِ روز پدر نزرت چی است؟» 

 

 

 
آنقدری که از جابجا نوشتن ه و اِ حرصم می گیرد، غلط های دیگر برایم مهم نیست. خودکارم را از گوشه کشوی ادویه ها برداشتم و زیر جمله اش نوشتم: «منظورت هدیه روز پدر است؟» و رفتم کاغذ را گذاشتم روی کتاب ریاضی که بغل دستش بود. مثل یک نیروی اطلاعاتی زبده و باسابقه، با چشم غره انگشت سبابه اش را به بینی اش نزدیک کرد که یعنی «چرا تابلو رفتار کردی؟! این جوری پیش بری عملیات سریع لو می ره!» بعد هم زود سرش را توی کتاب نگارش فروکرد تا سجاد به عنوان ستون پنجم دشمن، پی به ارتباط مخوف من و علی نبرد!

 

 

 

 

 

 
نشسته بودم توی هال و در حین چک کردن پیام های گوشی، چای تازه دم می خوردم که صدای گریه زهرا بلند شد و رفتم توی اتاق شیرش بدهم، بلکه دوباره بخوابد. صدای علی را می‌شنیدم که با مهربانی تصنعی بی سابقه ای، سجاد را دعوت به اتاقشان می کرد تا یک اسباب بازی آسش را برای چند دقیقه ای در اختیار سجاد بگذارد. فهمیدم که دارد برای سجاد دانه می پاشد تا در اتاق سرگرمش کند و خودش بیاید پیش من، میتینگ محرمانه مان را برگزار کنیم.

 

 

 

 

 
چند لحظه گذشت. از صداهایشان، معلوم بود که سجاد حسابی درگیر بازی شده. علی آهسته دستگیره در اتاق ما را پیچاند و آمد تو. چشم های زهرا آنقدر باز و قبراق بود که از خوابیدن دوباره اش ناامید شدم و به علی گفتم راحت حرف بزند.

 

 

 

 
- مامان زود باش! تا سجاد خبردار نشده، بگو روز پدر چه کار کنیم؟

 

 
- حالا مامان خبردار بشه هم اشکالی نداره.

 

 
- نه نباید بفهمه. اگر بفهمه، پیش بابا لو میده همه چی رو. نمی تونیم بابا رو هیجان زده کنیم.

 

 
- خیلی خوب، باشه.

 

 
آنقدر تند تند کلمه ها را ادا می کرد و هول بود که دیدم بهتر است زودتر برویم سر اصل مطلب!

 

 
- خوب حالا بگو چی میخواستی بگی.

 

 
- آقای صادقی تو مدرسه گفت شنبه روز پدره.  یه هفته بیشتر وقت نداریم. باید بابا رو خوشحال کنیم.


زهرا را بغل میگیرم و آرام آرام به پشتش می زنم.

 

 
- خوب حالا می خوای چه کار کنی علی؟

 

 
- نمی دونم، نمی دونم. تو بگو چه کار کنیم. زود، زود، زود. 

 

 
- بذار فکر کنم.

 

 
دستگیره در چرخانده می شود و سجاد در چارچوب ظاهر می‌شود. مثل خبرنگاری که از یک نشست پشت درهای بسته، بی خبر مانده بوده، نگاهمان می‌کند. علی دستش را محکم به پیشانی اش می‌کوبد و «پووف» بلندی می گوید. موضوع نشست تغییر پیدا می کند به بهداشت دهان و دندان!

 

 

 

 
تا غروب نامه نگاری ها ادامه پیدا می کند. 

 

 
- «فکر کنم بابا کوت شلوار بخاد.»

 

 
- «کت شلوار گران است.»

 

 
- «انگوشتر بخریم؟»

 

 
- «بابا چند تا انگشتر دارد.»

 

 

 
امان از اُ استثنا. از روزی که در کلاس اول اُ استثنا به زندگی ما اضافه شد، دیگر زندگی روی خوشش را به ما نشان نداد! از دید علی همه چیز اُ استثنا دارد، مگر اینکه خلافش ثابت شود. دلم میخواهد همراه با دیگر مادران رنج کشیده، «نهضت براندازی اُ استثنا در زبان فارسی» را تأسیس کنم.

 

 


- «اثلن کیک به خریم.»

 

 
- «با کیک موافقم. خودمان هم می توانیم بپزیم.»

 

 
سجاد هم دست به کار شده و تا الان دو برگه آچهار کامل را تکه تکه کرده و تند تند کاغذهایی حاوی نوار قلب نهنگ و فیل تحویلم می دهد!

 

 
مقداد که از راه می رسد، علی خیلی زیرپوستی پروژه افکارسنجی را کلید می زند.

 

 
- بابا! میگم دوستات چه چیزایی دارن که تو هم دوست داری داشته باشی؟

 

 
- هیچی پسرم. من هرچی لازم دارم رو دارم.

 

 
- نه دیگه، مثلا مال اونا خیلی خوشگل تر باشه، جدیدتر باشه.

 

 
- نمی دونم باباجون. من خیلی به وسایل دوستام دقت نمی کنم.

 

 
وقتی از این ترفند ره به جایی نمی برد، نگاه معناداری به من می اندازد و دوباره پنج دقیقه بعد وارد عمل می‌شود. بابا مشغول کار با لپ تاپ است.

 

 
- میگم بابا لپ تاپت قدیمی نشده؟

 

 
- نه هنوز، فعلا کارمو راه میندازه.

 

 
- پس چیت قدیمی شده؟

 

 
- زانوم!

 

 
سجاد و علی غش غش می خندند. خنده شان که تمام می‌شود، علی دوباره چشم هایش را تنگ می کند و در فکر فرو می رود تا راه ورود جدیدی پیدا کند.

 

 

- بابا کدوم لباست زود به زود خراب میشه؟

 

 
- جوراب!

 

 
- جوراب گرونه؟

 

 
- نه خیلی.

 

 
علی لبخند پیروزمندانه ای به من می زند. فکر می‌کند اولین کاشف کادوی تراز روز پدر، جوراب عزیز، است! نمی داند که قرن هاست زنان سرزمینش، پی به تناسب این شی کاربردی با بزرگداشت روز مرد برده اند و سینه به سینه و نسل به نسل، این سنت حسنه را پاس داشته اند!

 

 


روز بعد، از مدرسه که می آید، دیگر تا شب حرفی از روز مرد و هدیه و غافلگیری نمی زند. فقط می بینم که چند بار با سجاد قلک های چوبی شان را می آورند وسط و پول هایشان را شماره می کنند.

 

 

 
حوالی غروب چند بار می پرسد «چقدر دیگه بابا می رسه؟» می فهمم که منتظر است اما چیز بیشتری بروز نمی دهد.

 


مقداد تازه از راه رسیده و چای را گذاشته ام جلویش. علی دور و برش می پلکد. چای مقداد که تمام می‌شود، علی در گوشی چیزی به او می‌گوید و با هم می روند توی اتاق. من سجاد را صدا می زنم که از درگیری احتمالی برادرها پیشگیری کنم.

 

 

 
- آقا سجاد! به مامان کمک می کنی این پیازا رو بچینی توی سبد؟

 

 
زهرا هم دندان گیرش را می اندازد، غلت می زند و چشم می دوزد به سبد سیب زمینی پیاز.

 

 

 
چند لحظه بعد مقداد از اتاق بیرون می آید. از چهره اش نمی فهمم که در اتاق چه خبر بوده. انگار ترکیبی از احساسات متناقض باشد. دارم دم کنی را روی در قابلمه برنج می‌گذارم که مقداد می‌آید کنارم. 

 

 

 
- می دونی علی چی کار داشت؟ تا رفتم توی اتاق، دستم رو بغل گرفت و بوسید. انگار یه بچه رو بغل کرده باشه و ببوسه. بعد هم گفت «خانم مون گفته تو خیلی زحمت می‌کشی.» 

 

 

 
- عجب، حتما تو مدرسه بهشون گفتن این کارو بکنن. علی هم طاقت نیاورده تا روز پدر.

 

 
- یه حال عجیبی شدم مائده. پسرم دستم روبوسید، پسر هشت سالم! من کی بابا شدم؟ کی زحمت کشیدم؟ کی تکیه گاه سه تا بچه شدم؟کی پسرم اینقد بزرگ شد که دستمو ببوسه؟

منبع :

خبرگزاری قارس



نظرات
نظر خود را ثبت کنید

کاربر گرامی؛ سلامٌ علیکم

 

لطفا پیش از ثبت نظر خود توجه داشته باشید:


تجویز دارو و پیچیدن نسخه برای بیماری و مشکلات شخصی و موردی، نیاز به شرح حال کامل و معاینه بالینی دارد که طبیعتاً از طریق ارتباط مجازی، قابل حصول نیست.

 

 

لذا خواهشمندیم از تقاضای نسخه و دارو برای بیماری های موردی، اجـتناب فرمایید.

 

سایر نکات:


❶از اعلام نشانی و تلفن درمانگاه معذوریم. درصورت تمایل از طریق پایگاه «طبیب شهر»، پزشک مورد نظر خود را جستجو کنید.

ابتدا مقالات مربوطه را مطالعه کنید و پس از اطمینان از نبود اطّلاعات مورد نظرتان، نسبت به طرح سؤال اقدام کنید. از پاسخگویی به سؤالاتی که در متن مقاله پاسخ داده شده اند معذوریم.

❸از طرح سؤال هایی که نیاز به پاسخ های خصوصی و ارسال به پست الکترونیک دارد خودداری فرمایید.

❹پاسخگویی به سؤالاتِ کلّی و نیازمند پاسخ های مفصّل در توان پایگاه نیست.

❺نشانی پست الکترونیک شما در نزد پایگاه طبّ شیعه محفوظ است.

❻هرنظر را تنها یک بار ارسال کنید و از تکرار ارسال نظرات خودداری کنید.

❼حتّی المقدور از ارسال نظرات به صورت «فینگیلیش» خودداری کنید.

❽پاسخ هاي ارائه شده، كلّي و عمومي هستند و پاسخ دقيق و تخصّصي، تنها با ويزيت بيمار امكانپذير است

 

 

با سپاس و امتنان        

دکتر وحید علیان نژادی

نام :
ایمیل :
* نظر شما

آخرین مقالات

داروی گیاهی کرونای مدبر غدیر[12370بازدید]
ارزش های پست مدرن، نارضایتی از پزشکی؛ گرایش به طب مکمل[15044بازدید]
غذا درمانی از دیدگاه قرآن و علم(مقاله انتخابی)[35248بازدید]
نظام بهداشت و سلامت در اسلام(مقاله انتخابی)[46242بازدید]
بهداشت روانی اعتقادی در اجتماع(مقاله انتخابی)[17290بازدید]
بررسي ناهمخوانی آيات طبّي با علوم پزشكي(مقاله انتخابی)[23171بازدید]
قرآن و بهداشت روان(مقاله انتخابی)[63659بازدید]
چند نکته ساده در مورد از شیر گرفتن کودک[536223بازدید]
زردی نوزادان[493983بازدید]
ارتباط عطر و اسباب بازی با چاقی کودکان (مقاله انتخابی)[11469بازدید]
علم، سنّت، مدرنیته(مقاله انتخابی)[11594بازدید]
پزشکی نوین و تردید های پیش رو(مقاله انتخابی)[11271بازدید]
آشنایی با ابعاد آشکار و پنهان ترویج همجنس بازی در جهان(مقاله انتخابی)[16132بازدید]
توصیه های طبی از مرحوم آقا فخر تهرانی [50914بازدید]
نقد طب مدرن از دیدگاه آیت الله جوادی آملی(مقاله انتخابی)[17744بازدید]
وقتی پیامبران غرب دروغ می گویند (تبارشناسی علوم جدید)(مقاله انتخابی)[15239بازدید]
اثبات کجی دیوار پزشکی مدرن(مقاله انتخابی)[10981بازدید]
القاى بیمارى به جامعه(مقاله انتخابی)[8448بازدید]
ایدز ؛ گلوله‌ بیولوژیک آرپا(مقاله انتخابی)[13035بازدید]
نگاهی به جنايات بيوتروريستي آمريكا(مقاله انتخابی)[14394بازدید]

از میان مقالات

خانه های ما به مناطق سمی و خطرناک تبدیل شده اند (مقاله انتخابی)
قرآن، وسيله طهارت و شفا(حضرت آیةالله جوادی آملی)
کوکا کولا، پپسی و سیاست های امنیت غذایی (مقاله انتخابی)
کندرو مالاسی پاتلا
از پشت فیلتر زیباتر است؛ اینستاگرام چگونه زندگی‌مان را دگرگون کرد؟
تزریق رعب و وحشت برای هیچ؟! ضرورت بررسی معضل تبلیغات منفی آنفلوانزای خوکی(مقاله انتخابی)
منشأ ایدز؛ گفته ها و ناگفته ها(مقاله انتخابی)
ارزش های پست مدرن، نارضایتی از پزشکی؛ گرایش به طب مکمل
من هم از این کلمۀ برند خیلی بدم می‌آید (مقاله انتخابی)
تشعشعات تلفن همراه باعث تغییر شکل مغز می شود(مقاله انتخابی)
چرا دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند پدر و مادر خوبی باشد؟
چرا رژیم های لاغری شکست می خورند؟
عوارض ناشناخته محصولات دستکارى شده ژنتیکى(مقاله انتخابی)
تأثیر امواج الکترومغناطیس بر بخش‌های مختلف بدن(مقاله انتخابی)
سیاست فرزند آوری: الگوی نژادپرستی اسرائیل (مقاله انتخابی)
خطر انحلال نرم طب اسلامی در مبانی طب کلاسیک و راهکار عبور از موانع تحمیل شده(مقاله انتخابی)
حجامت آلرژی؛ راه حلّی ساده برای مشکلی بزرگ
نگاهی به ابعاد گوناگون فروش بیماری توسط شرکت های داروسازی (مقاله انتخابی)
رسانه و دختران (مقاله انتخابی)
جُلّاب؛ درمانگر خوش طعم و خوش رنگ