من یکی از طرفدارانِ قدیمیِ مستندهایی هستم که سایتِ دانلودها۱ در اختیار کاربران میگذارد. مدتی پیش مستندی به نام «قیمت واقعی»۲ را از آنجا دانلود کردم. و دیشب، بر حسبِ اتفاق، بینِ انبوهی از فایلهای تازهدانلودشده، پیدایش کردم. راستش قصد و وقتِ دیدنش را نداشتم، ولی بازش کردم تا چند دقیقهای از آن را ببینم، اما نتوانستم تا انتها چشم از آن بردارم.
«قیمت واقعی» مستندی است دربارۀ دنیای هولناکِ مُد. یا به تعبیرِ راویِ آن، «صنعتِ جهانیشدۀ مد و لباس». صنعتی که لوسی سیگل، روزنامهنگار و نویسندۀ حوزۀ مُد، در همان دقایقِ اولیۀ مستند، میگوید در سالهای اخیر گویی «دوباره اختراع شده است»؛ این تغییر بیش از همه در نحوۀ تولیدِ لباسها رخ داده است. چند شرکتِ مد، برندهایی نامآشنا، زارا، گپ، اچ و ام و... عملاً تمامِ این صنعتِ عظیم و پرسابقه را در چنگالِ خود گرفتهاند.
قیمتها در غرب باید پایین و پایینتر بیاید، وگرنه این ابرشرکتها در مسابقۀ پایانناپذیرِ سودِ اقتصادی، صحنه را به رقبایشان واگذار خواهند کرد. اما این پایینآمدنِ قیمتها، با چه سازوکاری ممکن میشود؟ برای فهمیدنِ قیمتِ واقعیِ «برند» هایی که پوشیدهایم، این بخش از ماجرا شنیدنیتر است.
دوربینِ مستند از فشنشوهای رؤیایی، فروشگاههای پرزرق و برق، و چهرههای بینقصِ خندان، ناگهان ما را به ساختمانهای تیرۀ شهرِ داکا در بنگلادش میبرد. جایی که اغلبِ برندهای معروف جهان، لباسهایشان را تولید میکنند. اریف جبتیک، مدیر یک کارخانۀ تولید لباس در بنگلادش است و با انگلیسیِ لهجهدارِ خود داستانِ کارش را شرح میدهد: «هر روز مدیرانِ شرکتهای غربی میآیند و میگویند ارزانتر. ارزانتر... و من مجبورم به کارگرانم هرچه بیشتر فشار بیاورم. آنها دارند رقابت میکنند. میآیند میگویند فلان برند، این تیشرت را ۵ دلار قیمت گذاشته است، ما باید آن را با ۴ دلار بفروشیم. من میگویم باشد. اما فردا دوباره برمیگردند و میگویند، ۳ دلار. اگر نمیتوانی، برو به جهنم. میرویم پیشِ کسِ دیگری».
ارزانتر شدن تا کجا؟ و به چه قیمتی؟ ساعتهای کارِ بیشتر، دستمزدهای پایینتر، شرایط بدتر و کارگاههای بیرحمانهتر برای کارگرانی که هشتاد درصد آنها زن هستند و بیشترشان با سنی کم.
کارخانههای تولیدِ لباس در بنگلادش عموماً کهنه و فرسودهاند. یکی از آنها به نام راناپلازا۳، در سال ۲۰۱۳ از شدتِ فرسودگی فرو ریخت و ۱۱۲۹ نفر، در حالِ دوختنِ لباسهای برندِ درجهیک اروپایی و آمریکایی، زیر آوار کشته شدند، با تنهایی خسته، چشمانی بیفروغ و شکمهایی گرسنه. ساختمانهای خرابشده، مادران و بچههایِ گریانی که نانآورِ خانهشان را از دست دادهاند و دخترِ نوجوانی که زیرِ آوار هر دو پایش قطع شدهاست، صحنههایی است که رویۀ دیگرِ صنعتِ جهانیِ مد و لباس را نشانتان میدهد. اما راناپلازا تنها مورد نیست. دم به دم کارخانههایی در این کشورِ فقیر که بیش از ۹۰ درصدِ پوشاک ایالات متحده را تولید میکند، فرو میریزند یا در آتش میسوزند. جالب آنکه در همان سالی که راناپلازا فرو ریخت، صنعتِ جهانیِ مد، بیشترین سودِ خود را در طولِ تاریخ زندگی بشر به دست آورد. اریف جبتیک با خشم رو به دوربین میگوید: «آن هزار جوان مردند تا شماها لباسهای ارزان بپوشید و بیشتر و بیشتر سود کنید.»
راویِ مستند میپرسد: آیا کسانی که از این صنعت چنین ثروتهایی اندوختهاند، تواناییِ آن را ندارند که برای میلیونها کارگرِ خود، محیطِ کاری ایمن، حداقلِ معقولِ دستمزد و شرایطِ انسانیای برای کار فراهم کنند؟ کارگردان برای پاسخ به این سوال، سراغِ چندین مشاور اقتصادی و سرمایهگذار در حوزۀ مد میرود، جوابها همه شبیهِ هم است: «آنها خودشان انتخاب کردهاند که چنین جاهایی کار کنند». یا «مگر در آن جایی که آنها زندگی میکنند، کار بهتری هم پیدا میشود؟»
ماجرا البته به همین روایتِ تلخِ استثمار منحصر نمیماند. جهانِ جهانیشده، قصههای فراوانی برای تعریفکردن دارد.
در بخشِ بعدیِ مستند به بخشِ پنهانتری از صنعتِ عظیمِ تولیدِ لباس میرویم: تولید پنبه، بهعنوان مادۀ اولیۀ اصلیِ تولید پوشاک در دنیا. حتماً فیلمها و داستانهای فراوانی دیدهاید که زندگیِ مشقتبارِ بردگان را نشان میدهند که در مزارعِ آمریکا مشغولِ کاشت یا برداشتِ پنبهاند (جانگوی از بند رها شده آخرین چیزی است که علیالحساب به یاد دارم). اما در قیمتِ واقعی خبری از آن مشقتها نیست، بلکه برعکس، مزارع مکانیزهای در تگزاس را میبینید که کومباینهای غولپیکر در آنها مشغولِ برداشتند و هواپیماهای کوچک کار سمپاشی را بر عهده گرفتهاند.
پس ایراد کار کجاست؟
بذرها..
تجارتِ جهانیِ بذر نیز از فرایندِ سرمایهداریِ انحصاری عقب نمانده است. امروزه تولید پنبه با بذرهای طبیعی، شکستی تمامعیار است، و بذرهای اصلاحشده، در انحصارِ چند (در واقع یک) شرکتِ بینالمللیِ بذر است. بذرهایی بسیار گران که هر ساله باید خریداری شوند. بقیۀ ماجرا را میتوانید حدس بزنید: سودِ کلانی برای چند نفر، و وابستگی و فقر و استثمار برای میلیونها نفر، تفاوتِ ماجرا با صنعتِ دوختِ لباس اندک است. صرفاً در این حیطه، قربانی کشاورزانِ هندیاند، نه خیاطانِ بنگلادشی. مواد شیمیاییِ استفادهشده در بذرهای اصلاحشده و کودهای مخصوصِ آنها، باعثِ شیوعِ بیسابقۀ سرطان و معلولیت در کشاورزان هندی شده است. یک پزشکِ هندی که دربارۀ این موضوع تحقیق میکند، میگوید: در هر روستا با دهها کودک مواجهید که معلولیتهای شدید ذهنی و جسمی دارند. معلولیتهایی شبیه به هم. اما شرکتها به هیچ عنوان نمیپذیرند که این موضوع ربطی به مواد شیمیایی و آفتکشهای آنها داشته باشد.
صدای راوی، در گوشم میپیچد:
«در ۱۶ سال گذشته، بیش از ۲۵۰ هزار کشاورزِ هندی خودکشی کردهاند؛ یعنی یک کشاورز در هر سی دقیقه؛ بزرگترین خودکشی تاریخ بشر تا امروز».
در بخشِ بعدی مستند، کارگردان سراغ ِمطالعاتی میرود که تأثیرِ این صنعتِ عظیمِ دوستداشتنی را نه روی تولیدکنندگانش، که بر مصرفکنندگانش بررسی کردهاند. فرهنگِ مصرفیِ برندپرست، که تا بنِ دندان مادی و رقابتی است، با خریدارانش چه کرده است؟
بعد از دیدنِ «قیمت واقعی»، خیره به صفحۀ نمایشِ لپتاپم نشسته بودم و با خودم فکر میکردم، من هم از این کلمۀ برند خیلی بدم میآید.