جولیا چو، نیویورک تایمز — شبِ مسابقۀ استعدادیابی در دبستان دخترم، از مدرسه به خانه برگشتیم تا بستنی بخوریم و جشن بگیریم. مادرم آیفونش را درآورد تا فیلمی را که از اجرای دختر دهسالهام گرفته بود، نشان دهد. دخترم ترانۀ «بینقص» اِد شیرن را از حفظ خواند و با پیانو آهنگش را اجرا کرد. با وجود استرسی که داشت، با لباسی جدید و پولکدار روی صحنه رفت، به بهترین شکل ممکن آوازش را خواند و قبل از پایینآمدن از صحنه، در برابر والدینی که برایش کف میزدند تعظیم کرد، و در آن حال، آسودهخاطر و آرام بود و حس غرور در چهرهاش موج میزد.
همین که مادرم انگشتش را روی دکمۀ «اجرا» گذاشت و دخترم با اشتیاق گردن کشید تا ببیند، مادرم را از این کار منع کردم: «راستش ... به نظرم بهتره بذاریم از این لحظه لذت ببره».
دخترم را دیدهام که وقتی فیلمهای خودش را میبیند، حالت چهرهاش عوض میشود، چشمهایش نیمهبسته میشود و کمی سرش را به عقب میکشد. میدانستم که دخترم در ذهن خودش، آن بالا حس یک فوقستاره را داشته، اما ممکن است با دیدن آن ویدیو یکه بخورد و خاطرهاش از آن تجربه تغییر یابد. نه اینکه اجرایش خوب نبود، فقط اینکه ممکن است در ویدیو کمی با تجربۀ خودش تفاوت داشته باشد، همان حسی که همۀ ما هنگام شنیدن صدای خود داریم و میگوییم: «صبر کن ببینم، صدام واقعاً اینجوریه؟»
میخواستم خاطرهاش حداقل تا مدت بیشتری برایش مقدس بماند. میخواستم تجربۀ خودش در خاطرش تثبیت گردد.
از قضا فهمیدم که دودلی من اساسی علمی نیز دارد. دنیل شَکتر، استاد روانشناسی در دانشگاه هاروارد و نویسندۀ کتاب هفت گناه حافظه: ذهن چگونه فراموش میکند و به یاد میآورد۱، به من گفت: «بر اساس پژوهشها میدانیم که بازفعالسازی یک تجربه پس از وقوعش ممکن است تأثیر زیادی بر خاطرۀ بعدیِ ما از آن تجربه داشته باشد و بسته به اینکه کدام عناصر آن تجربه بازفعالسازی شدهاند، میتواند حتی خاطرۀ اصلی را تغییر دهد».
ما باید مدتی در خودِ تجربه بمانیم، از زاویۀ دید خودمان، نه دوربین. خاطرات کودکیام گرچه بیشترشان خیلی شفاف نیستند، اما حداقل متعلق به خودم هستند
پژوهشهای زیادی دراینباره انجام شده که چگونه کسی که عکسی میگیرد، حافظۀ خود را تقویت کرده و یا تغییرشکل میدهد، اما بچههایمان -سوژۀ همیشگی مستندسازیهای ما- چه؟ آیا اینکه خود را بهصورت سوم شخص ببینند، ممکن است خاطراتشان را تغییر دهد یا حتی تحریف کند؟ دخترم به جای اینکه تجربۀ آوازخوانیاش روی صحنه را به یاد آورد که در آن با چشمان خودش دارد به حضار مینگرد، خاطرهاش با زاویۀ دید فیلمبردار گره میخورد، زاویۀ مخاطبی که به صحنه نگاه میکند.
الیزابت لافتس، استاد دانشگاه کالیفرنیا که حافظه را مطالعه میکند، توضیح میدهد: «تجربهْ زاویۀ دید اول شخص را در اختیار شما میگذارد. وقتی دارید عملی انجام میدهید، دیگران را میبینید. تماشاکردنْ زاویۀ دید سومشخص به شما میدهد. متوجه چیزهایی میشوید از اینکه دیگران چگونه شما را میبینند. به نظر من، تماشا بر خاطره «میافزاید» ... که میتوان گفت نوعی بازشکلدهی است».
الکساندرا باراش، استاد دانشگاه نیویورک که در پژوهشهایش به دنبال فهم آن است که تکنولوژیهای جدید چطور ماهیت تجربۀ ما را تغییر میدهد، به من گفت که دخترم غرق در تجربهاش بوده و متمرکز بر جزئیاتی که بیشترین محوریت را برایش داشته است. نگاهکردن به ویدیو «قطعاً زاویۀ دید او را به سمت جزئیات مربوط به ظاهرش و شاید جزئیات دیگر -مثلاً نحوۀ واکنش فردی دیگر به او- میچرخاند». به گفتۀ او، این تغییر زاویۀ دید ضمن اینکه موجب افزایش اضطراب خودارائهگری۲ میشود، «طبق تحقیقات، چنین چیزی ممکن است ابعاد احساسی تجربه را نیز تضعیف کند».
دکتر دنیل زیگل، استاد روانپزشکی در دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس و نویسندۀ کتاب آگاه۳، میگوید: «احساسات معمولاً زمانی برانگیخته میشود که لحظات معنادار را برجسته میکنیم».
بازپخش بیدرنگ یک اتفاق، یک رویداد مهم یا حتی سفرۀ شام نیز این قابلیت را دارد که قدرت زودگذر لحظاتمان را برباید
اگر میگذاشتم دخترم بلافاصله بعد از تجربۀ خودش، ویدیوی آن را ببیند چه میشد؟ به گفتۀ دکتر زیگل، او خیلی سریع از یک شرکتکننده به یک نظارهگر دورایستاده تغییر موضع میداد.
او گفت: «نیم ساعت بعد از اجرا، به جای اینکه بتواند با عشق و لذت به احساساتِ غنیِ جسمانی که ملازمِ روایات و خاطرات و تجربیات شخصی اوست فکر کند، به سوی موقعیت نظارهگرِ آن تجربۀ شخصی هل داده میشود، چون خودش را روی صفحه تماشا میکند».
من هیچ ویدیویی از اجراهای دبستان، اجراهای باله یا مراسم تولدم از دوران کودکیام در دهۀ ۸۰ ندارم. ویدیوها را نمیشد در گوشیها دست به دست کرد و سریع دید. در سالهای رشد من، حتی عکسها را هم باید ظاهر میکردیم. عکسهای سفر را حدود یک هفته بعد از خودِ تجربه نگاه میکردیم. ما باید مدتی در خودِ تجربه بمانیم، از زاویۀ دید خودمان، نه دوربین. خاطرات کودکیام گرچه بیشترشان خیلی شفاف نیستند، اما حداقل متعلق به خودم هستند.
الیور اسلکس در مجموعه مقالاتی که پس از مرگش با نام رودخانۀ آگاهی۴ به انتشار رسیده است مینویسد: «هیچ روشی وجود ندارد که بتوان با استفاده از آن، رویدادهای دنیا را مستقیماً به ذهنمان مخابره یا ثبت کرد ... ما حقیقتاً چیزی جز روایت نداریم، داستانهایی که به دیگران و به خودمان میگوییم؛ داستانهایی که پیوسته آنها را دستهبندی و پالایش میکنیم». با این خطاپذیری ذاتی، لزوماً چیز بدی نیست که بگذاریم تکنولوژی حافظهمان را تقویت کند، اما شایستۀ ذکر است که نمایش بیدرنگ آن تجربه در عکس یا فیلم ممکن است داستان را برای فرزندانمان تغییر دهد.
یک معلم نویسندگی روزی به من گفت اگر متنی را در مقالهام با «یادم میآید که» بهعنوان ورود به یک خاطره آغاز کنم، «پا روی داستان» گذاشتهام، بهجای اینکه بگذارم داستان خودش پا بگیرد. عکسها و فیلمهایی را که از کودکانمان گرفتهایم، اگر بلافاصله پس از اینکه آن تجربه را زندگی کردهاند به آنها نشان دهیم نیز چنین عملکردی دارد؛ آن را قبل از اینکه فرصت یابد بر آگاهیشان بنشیند به خاطره تبدیل میکنیم و درواقع «روی داستانشان» پا میگذاریم.
دکتر زیگل میگوید: «زمانبندی واقعاً مهم است. من باشم یک یا دو روز صبر میکنم و بعد تازه آن را بهعنوان محرکی فوقالعاده استفاده میکنم برای اینکه افراد دیدگاهی مشترک از یک رویداد داشته باشند». در جامعهای که حداقل ادعا میکند که تلاش دارد در راه ذهنآگاهی قدم بردارد، عکسها و فیلمها نقشی یاریگر دارند، اما بازپخش بیدرنگ یک اتفاق، یک رویداد مهم یا حتی سفرۀ شاممان نیز این قابلیت را دارد که قدرت زودگذر لحظاتمان را برباید.
الآن یک هفته از اجرای دخترم گذشته است. او که در آشپزخانه جستوخیز میکند میگوید: «باورم نمیشه که تمام شده!» او میداند که من ویدیویی از اجرایش دارم، اما جالب اینجاست که تا حالا از من نخواسته که آن را ببیند و من هم داوطلب نشدهام که نشانش دهم. احتمالاً بگذارم هردویمان فعلاً آن را همانطوری که آنشب تجربه کردیم در خاطر داشته باشیم: خام و بدونفیلتر و از زاویۀ دید خودمان. بهتر از این نمیشود.
مقالات مرتبط :
* بگذارید دوباره حوصلۀ بچههایتان سر برود
* قبل از انتشار عکس فرزندتان در فیسبوک، به آیندهاش فکر کنید
* هر چه فقیرتر باشی، بیشتر به صفحهٔ گوشیات نگاه میکنی
* جامعۀ مصرف گرا
* زندگیِ آزمونزده
* من هم از این کلمۀ برند خیلی بدم میآید
* والدین خوب بودن باعث نابودی فیزیولوژیکی شما میشود
* اینستاگرام آن بخشِ خودشیفتۀ شخصیتتان را دوست دارد
* پدیدارشناسی اینستاگرام