بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
کاربر عزیز، از شما تقاضا داریم استفاده از این متن (مطالعه، ارسال و ...) را با تلاوت یک صلوات، (هدیه به ساحت قدسی مادر گرامی حضرت صاحب الامر (روحی فداه) و به نیت تعجیل در فرج ایشان) همراه کنید. خدایتان جزای خیر دهاد.
آسیبهای کنترلگری نامطلوب والدین بر فرزندان
کنترل گر، به والدینی نسبت داده میشود که بر کوچکترین رفتار و حرکات کودک خود کنترل دقیق دارند و همیشه دوست دارند فرزندشان را به مسیری که از نظر خودشان درست و صحیح است هدایت کنند. گویی که اگر آنها نباشند فرزندشان نمیتواند از عهده هیچ کاری برآید. بنابراین به جای او گرسنه میشوند، به جای او خوابشان می آید، به جای او علاقه مند میشوند و یعنی در واقع مدام به جای او تصمیم میگیرند. این رویکرد تربیتی درست است؟چه معایبی دارد؟
«مریم پرویزی درمانگر کودک و نوجوان » در مورد آسیب های این مسئله چنین برایمان میگوید:
در بحث کنترلگری والدین قبل از هر چیزی موضوعی که باید مطرح شود بحث غفلت والدین است. اصولاً والدین با دو نوع غفلت مواجه هستند.
مورد اول درجه پایینی از غفلت است؛ طوری که پدر و مادر در هر حالتی از فرزند خود غافل هستند و کاری به کار او ندارند. به بیان دیگر از توجه لازم و صحیح به نیازهای فرزندشان غافل هستند که در این حالت میگوییم والدین سبک فرزندپروری غافل یا طرد کننده دارند.
مورد دوم که برای ما خیلی اهمیت دارد و منظور اصلی ما است، غفلت از توانمندی های فرزندمان است، یعنی اینکه من پدر و مادر غافلم از اینکه یک فرزند توانمند دارم.در صورتی که حتی کودک یک روزه هم توانمند است و توانمندی خاص خودش دارد.به چه شکل؟ به این صورت که وقتی نوزاد به دنیا میآید شروع میکند به گریه کردن. او با این کارش در واقع من مادر را مدیریت میکند، برای مثال به من هشدار میدهد که من الان گرسنه هستم و نیاز دارم مادرم به من غذا دهد، یا اینکه الان من در حالتی هستم که نیاز دارم مادرم پوشک من را تعویض کند تمام اینها نشانه ای است برای اینکه فرزند من توانمند است و این توانایی را خداوند از روز اول به او عطا کرده است.
والدین عزیز نسبت به فرزندتان احساس مالکیت نداشته باشید.
برخی اوقات ما به عنوان والدین احساس میکنیم که مالک فرزندانمان هستیم و این تصور را داریم که کودکان ما هیچ اختیاری از خودشان ندارند، وظیفه رشد و پرورش و تربیت صد در صد آنها بر عهده ما است و من فردی هستم که به این دنیا آمده ام که تا فرزندم را به کمال برسانم در صورتی که همانطور که خداوند برای من پدر مادر که بزرگسال هستم برنامه مشخصی دارد قطعاً برای فرزند من هم برنامه دارد. بنابراین اینکه ما به عنوان والدین خیلی نگران و دغدغه مند فرزندمان و آینده او باشیم کار درستی نیست. این نگرانی بیش از حد ما باعث میشود که خودمان را تصمیم گیرنده همه کارهای فرزندمان ببینم و از توانایی های او غافل شویم.
از بحث کنترلگری والدین در خردسالی اگر بخواهم برایتان مثالی بزنم فرض کنید:
امروزه بحث هر دو ساعت شیر دادن به کودک بسیار باب شده است یا اینکه به زور کودک را می خوابانند در حالیکه کودک اصلاً میلی به خواب ندارد ولی مادر به جبر میخواهد او را بخواباند و یا به او شیر دهد اینها همگی شامل کنترل گری والدین است که از همان سنین خردسالی آغاز میشود.
کنترل گری آسیب زا در کودکی به چه شکل است؟
در کودکی کنترلگری به شکل دیگری خودش را بروز میدهد، در این حالت والدین میگویند که من میخواهم فرزندانم همان فردی شوند که من در نظر دارم چون او در ذهنش یک کودکی را تصویر سازی کرده که یک سری ویژگی ها و توانمندی ها دارد که البته اینها را جامعه برای او تعیین کرده مثلا یک کودک باید کلاس چرتکه رفته باشد، باید هوش موسیقیایی بالایی داشته باشد، باید در درس ریاضی قوی باشد و هزاران باید دیگری که قطعا خودتان بهتر می دانید و حال برای آنکه فرزندانشان دقیق همانی شود که آنها می خواهند ،شروع میکنند به برنامه ریزی و فکر بیش از حد به اینکه چه کار کنم که فرزندم به ایده آل های ذهنی من برسد. چون این منم که نقش اساسی در شکل گیری شخصیت فرزندم دارم.
برای اینکار فرزندانشان را به اجبار به کلاس های آموزشی متعددی میفرستند و استرس و اضطراب بیش از حد به آنها منتقل میکنند یا در مواردی برخی میگویند از سن دو سه سالگی کودک باید آموزش زبان دوم ببیند در حالیکه اصلا درست نیست و تمام اینها تفاله های غرب است که به ما رسیده است و حتی خودشان هم آن را اجرا نمیکنند و باور دارند که آموزش زبان دوم از سن ده ، یازده سالگی به بعد شروع میشود. بر اثر این اجبارهای بیش ازحد والدین بعضاً دیده شده است که برخی از کودکان دچار اضطراب شده و این اضطراب به شکلهای مختلف مثل بی اختیاری ادرار، لکنت زبان یا ناخن جوی و ... بروز داده میشوند.
تمام ما یک کنترل گر بیرونی داریم و یک کنترل گر درونی
کنترل گری درونی را خداوند به صورت فطری در وجود انسان ها قرار داده است.یعنی همه ما انسانها می دانیم چه کاری خوب است و چه کاری بد؛ می دانیم که باید از خود مراقب کنیم ومی دانیم باید از چیزی که به من آسیب می رساند دوری کنیم اما چرا گاهی این کنترل کننده درونی ما فعال نیست؟
زمانی که صدای کنترل کننده بیرونی خیلی بلند باشد، ما دیگر صدای کنترل کننده درونی را نمی شنویم.
در اینجا کنترل کننده بیرونی کیست؟ همان پدر و مادر هستند. چک کردن های مداوم والدین باعث میشود نقش کنترل کننده درونی کمرنگ تر شود. منظور از چک کردن های والدین همان سوال های بسیار آنها از فرزندشان است که در طول روز میپرسند مثلا گرسنه نیستی؟ تکالیفت را انجام داده ای؟مسواک زده ای؟دستشویی نداری؟
یعنی در واقع به فرزندمان اجازه نمی دهیم آن کنترل کننده درونی اش فعال شود.
در اینصورت فرزندم احساس عدم توانایی می کند و حس می کند که خودش نمی تواند از پسِ کارهایش بربیاید پس تبدیل میشود به کودکی که مضطرب است و کسی که بدون حضور والدینش نمی تواند غذا بخورد، نمی تواند بخوابد، نمی تواند تکالیفش را بنویسد و غیره.
نتیجه می گیریم که ریشه بسیاری از اضطراب کودکان و حتی نوجوانان به موضوع غفلت و کنترلگری والدین برمیگردد.
حال ما به عنوان والدین باید چه کنیم؟
اینکه فرزندمان را چه در ذهنم و چه در عملم توانمند بدانیم و اجازه دهیم که بخش زیادی از کارهایش را خودش انجام دهد و اجازه فکر کردن و تصمیم گرفتن کارهایش را به او بدهیم تا کم کم احساس توانمندی کند و هم اعتماد به نفس و هم عزت نفسش افزایش پیدا کند.
کلام پایانی
و در آخر تنها جایی که بحث کنترلگری مطرح نیست، برای استفاده از رسانه است مثل گوشی و تلویزیون و ...
اینجا والدین از استفاده بیاندازه بچه ها از فضای مجازی و رسانه جلوگیری کنند.