اُ. آر. آدامز جونيور2
مترجم: صديقه مرادي3
چكيده
دكترين چپ ليبرال كه اكنون فضاي سياسي ايالات متحده را در اختيار دارد، مجال پرداختن به ايدههاي خلاف آراي خود را در مؤسسات آموزش عالي از دانشگاهيان سلب كرده است. سياست، بخش وسيعي از مسائل علمي و استادان دانشگاهي را تحت كنترل دارد. در اين ميان، مباحثي چون فمينيسم، همجنسگرايي، نظريه تكامل و گرم شدن كره زمين بيش از ساير مباحث تحت تأثير ايدههاي «روشنفكرمآبانه» چپگرايان ليبرال قرار دارند. نويسنده در صدد است آموزش در حوزههاي مذكور را بررسي و وابسته بودن آن به جريان سياسي غالب را يادآور شود. وي معتقد است دانشگاهها در چنين جوّي تحصيلكردگاني فاقد منطق و عقل سليم تربيت ميكنند.
به اعتقاد من، بيشتر انسانها، حتي آنهايي كه دشوارترين مسائل هم در برابرشان، ساده مينمايد، به دشواري ميتوانند حتي سادهترين و روشنترين حقايق را بپذيرند، در صورتي كه اين كار آنان را وادارد تا بپذيرند نتايج مطالعاتشان، نادرست بوده است؛ نتايج مطالعاتي كه تاكنون با سرمستي براي همكارانشان توضيح ميدادهاند، با غرور به شاگردانشان درس ميدادهاند و آن را به بندبند زندگيشان بافته بودهاند. ـ پروفسور توماس گلد،4 به نقل از: تولستوي، 1989.5
نقل قول بالا كه پروفسور گلد، دانشمند بزرگ و استاد دانشگاه كورنل،6 آن را در مقالهاش با عنوان «مشكل علم چيست؟»،7 بارها تكرار كرده است، به صورت بسيار ملايمي به مشكلي ميپردازد كه ما امروزه در دانشكدهها و دانشگاههايمان با آن روبهروييم؛ يعني در روزگاري كه توافق سياسي جاي تفكر را گرفته است و بخش وسيعي از مسائل علمي و استادان دانشگاهي را تحت كنترل دارد. حقيقت و علم واقعي جاي خود را به آنچه «از نظر سياسي، درست است» داده است و در واقع، در بسياري زمينهها با دنيايي خيالي صرف روبهرو هستيم. در اين ميان، موضوعهايي، بيشتر تحت تأثير اين روند قرار گرفتهاند كه با مباحث تكوين دارويني، فمينيسم، همجنسگرايي، گرم شدن كره زمين به دليل فعاليتهاي بشري و استفاده از منابع هيدروكربن مرتبطند. بزرگترين مؤسسات آموزش عالي ما هم فضاي امن و مناسبي براي پيش كشيدن و پرداختن به ايدهها و احتمالاتي كه از نظر سياسي درست نيستند در اختيار نميگذارند، و پرداختن به هر آنچه در خلاف جهت باشد، بخششناپذير است و ممكن است به بهاي از دست دادن موقعيت فرد تمام شود. در مجموع، در دانشكدهها و دانشگاهها و حتي مدارس ما، استادان و دستاندركاران بايد بازگوكننده طوطيوار دستورالعملهاي درست سياسي باشند و دانشجويان و دانشآموزان هم بايد از همان دستورالعملها پيروي كنند و امتحاناتشان را بر اساس همانها بگذرانند. آموزش و پرورش، جاي خود را به شستشوي مغزي داده است و احمقهايي را پرورش ميدهد كه بايد بهترين تحصيلكردههاي ما ميبودند؛ كساني كه فكر ميكنند عقايد چپي كه مغزشان با آنها پر شده، قدرت استفاده از منطق و عقل سليم را از ايشان گرفته است. ديگراني هم كه دنبالهروي صرف ميكنند، بزدلاني بيش نيستند.
كساني هستند كه با وجود نداشتن هيچگونه تحصيلات آكادميك، بسيار بهتر از «روشنفكران» تحصيلكرده كنوني قدرت استفاده از منطق و عقل سليم را دارند.
درباره آنچه در اين مقاله درباره دانشگاهها و دانشكدههايمان ميگويم، استثناهاي اندكي وجود دارد. بعضي از مراكز كوچكتر و مسيحي هنوز درگير كامل با برنامههاي ليبرال نشدهاند و نشاني از به كارگيري منطق و عقل سليم را از خود بروز ميدهند. البته اين موضوع شامل جايي كه خود من هستم، دانشگاه متديست جنوبي8 نميشود كه در موج دستورالعملهاي ياد شده، به ويژه در مورد همجنسگرايي و ازدواج همجنسان فرو رفته است.
نمونه برجسته سرسپردگي به برنامه ليبرال چپگرا، دانشگاه هاروارد است. لارنس اچ سامرز،9 اقتصادداني فرهيخته و بسيار شايسته بود. او در زمان رياست جمهوري كلينتون، دو سال، وزير دارايي بود و در سال 2001 از اين سمت استعفا داد تا به رياست دانشگاه هاروارد درآيد. در سال 2005، سامرز اشتباه بزرگي مرتكب شد؛ به اين ترتيب كه در كنفرانسي آكادميك، دليل كمتر بودن شمار زنان در حرفههاي مربوط به علوم و رياضي و همچنين كم بودن استادان زن در رشتههاي علوم و مهندسي را بيش از تبعيض عليه آنها، معلول علايق و استعداد آنان دانست.10 اين سخن بلوايي در ميان استادان برانگيخت. سازمان ملي زنان و سازمان فمينسيتهاي افراطي، خواستار استعفاي او شد.11 سامرز هم پس از رأي عدم اعتماد استادان دپارتمان علوم و فنون و ادامه يافتن بحثها، از سمت خود كناره گرفت.12
پيش از آنكه چنين جنون فمينيستي، مؤسسات آموزش عالي ما را فراگيرد، محققان پژوهشهايي درباره تفاوتهاي ميان استعدادهاي زنان و مردان و دختران و پسران انجام ميدادند و نتايج يافتههايشان را منتشر ميكردند. اين يك باور عمومي بود كه پسران در رشتههاي رياضيات و علوم از دختران پيشي ميگيرند و دختران در رشتههايي كه درباره زبانها و موضوعات مشابه بود، برتري داشتند، مثل هجي كردن. در شرايطي كه حتي يك پيشنهاد يا نظر، مانند آنچه سامرز بيان كرده بود، ميتواند چنين بلوايي ايجاد كند، چگونه ميتوان انتظار داشت چنان يافتهها و مقالاتي در دنياي آكادميك ليبرال امروزي انتشار يابند؟ البته اگر آزادي آكادميك بيشتري وجود داشت، چنان پژوهشهايي ادامه مييافت.
دكتر رناتو ام.اي. ساباتيني13 داراي دكتراي نوروفيزيولوژي از دانشكده پزشكي دانشگاه سائوپائولو در ريبيرائو پرتو14 برزيل است. او همچنين استاد مدعو و دانشجوي فوق دكترا در مؤسسه نوروبيولوژي مكس پلانك15 در شهر مونيخ آلمان بوده است. در حال حاضر، او رئيس اطلاعرساني پزشكي16 و استاديار علوم پزشكي در دانشگاه دولتي كامپيناس17 در كامپيناس برزيل و سردبير و مدير هيئت تحريريه مجله مغز و ذهن18 است. دكتر ساباتيني در سال 1997، مقاله كامل و سودمندي با عنوان «آيا ميان مغز زنان و مردان تفاوتي وجود دارد؟»19 نوشت كه اكنون بخشي از آن را ميخوانيد:
همه ميدانند كه زنان و مردان با هم متفاوتند.
با اين حال، جداي از تفاوتهاي بيروني، آناتوميك و جنسي، دانشمندان ميدانند كه تفاوتهاي ظريف ديگري در مغز زنان و مردان براي پردازش زبان، اطلاعات، عواطف، شناخت و غيره وجود دارد.
از جالبترين تفاوتهاي ميان زنان و مردان، مهارت آنها در چگونگي تخمين زمان، حدس زدن سرعت اجسام، نتيجهگيريهاي رياضي ذهني، جهتيابي فضايي و تجسم اجسام به صورت سه بعدي و ... است. زنان و مردان در تمام اين كارها به طور فاحشي با هم تفاوت دارند، همانطور كه در پردازش زبان در مغز نيز از هم متمايزند. دانشمندان معتقدند كه شايد همين تفاوتها دليل آن باشد كه بيشتر رياضيدانان، خلبانان، جنگلبانان، مهندسان مكانيك، معماران و رانندگان ماشينهاي مسابقهاي، مرد هستند.
از طرف ديگر، زنان در روابط انساني، تشخيص كيفيت حسي و هيجاني در ديگران و در زبان، صراحت حسي و هنري، درك زيباييشناختي، زبان، پرداختن به جزئيات و كارهاي از پيش برنامهريزي شده، بهتر از مردان عمل ميكنند. براي نمونه، زنان، بهتر از مردان ميتوانند فهرستي از كلمات يا پاراگرفهاي يك متن را به ياد بسپارند.20
ادوارد اُ. ويلسون،21 «پدر» علم زيستشناسي اجتماعي22 از دانشگاه هاروارد معتقد بود كه زنان در همدلي، مهارتهاي كلامي، مهارتهاي اجتماعي و امنيتجويي بر مردان برتري دارند؛ در حالي كه مردان در استقلالطلبي، قدرتطلبي، ادراك فضايي و رياضي، سلطهجويي بر اساس رده و درجه و چنين مسائلي از زنان پيشي ميگيرند.
در زمان آغاز اين مطالعات و پژوهشها، دانشمندان به سبب تأثير قوي آموزههاي فرهنگي در اجتماع انسانها، نسبت به نقش ژنها و تفاوتهاي زيستي چندان مطمئن نبودند. آيا تمايل بيشتر دخترها نسبت به پسرها براي بازي با عروسك و همكاري با يكديگر به اين دليل است كه والدين، معلمان و همتايان اجتماعيشان اين رفتار را به آنها ياد دادهاند يا موضوع، عكس اين است؟
تفاوتهاي جنسيتي از چند ماه پس از تولد كودك كه هنوز تأثيرات اجتماعي كم است، مشهودند. براي نمونه، آن موآر و ديويد جِسِل در كتاب برجسته و بحثبرانگيزشان، «سكس ذهني»23، براي تبيين اين تفاوتهاي اوليه چنين توضيح ميدهند:
اين تفاوتهاي رفتاري مشهود و قابل اندازهگيري پيش از آنكه محركات بيروني مجال تأثير داشته باشند، ديده ميشوند كه در واقع، بازتاب تفاوتهاي اساسي در مغز كودك تازه به دنيا آمدهاند؛ همان تفاوتهايي كه از پيشتر درباره آنها ميدانيم ـ بهره بيشتر مردان در تواناييهاي فضايي و مهارت بيشتر زنان در سخنوري.
به نظر شما چه بر سر دكتر ساباتيني در دانشگاه هاروارد يا دانشگاهها و دانشكدههاي ديگرمان ميآمد اگر چنان مقالهاي را در اين دوره به چاپ ميرساندند؟ براي دانشگاهيان ليبرال امروزي، حقيقت، ديگر موضوع بيربطي است. در دنياي كوچك خيالي آنها تنها آنچه از نظر سياسي درست است، موضوعيت دارد.
علاوه بر اين، از روي نقل قولي كه از مقاله ساباتيني آورده شد، ميبينيم كه استادان دانشكده علوم و فنون بايد ميدانستند تحقيقات پروفسور اي. اُ. ويلسون آنچه را دكتر سامرز تنها به صورت نظري درباره تفاوتهاي ممكن بين زنان و مردان گفت، صد در صد تأييد ميكند. در زمان رأي عدم اعتماد به سامرز، پروفسور ويلسون همچنان در دپارتمان علوم دانشگاه هاروارد بود. آشكار است كه فمينيستهاي راديكال جريان را پيش بردهاند و «از نظر سياسي، درست»، تنها موضوع مورد اهميت بوده است. حقيقت، صداقت و آزادي آكادميك موضوعهاي بيربطي هستند. علاوه بر آنچه گفته شد، ميتوانيد نقل قولي از ويكيپديا را درباره پروفسور ويلسون بخوانيد:
ويلسون در فصل آخر كتاب زيستشناسي اجتماعي و در تمام متن كتاب در باب طبيعت انسانياش24 كه جايزه پوليتزر را برده است، به بحث درباره اين موضوع ميپردازد كه تأثير ميراث ژنتيكي بر شكلگيري ذهن بشر (اگر نه بيشتر، دست كم) به اندازه تأثير فرهنگ است. عوامل اجتماعي و محيطي تا حد مشخصي بر دگرگون كردن رفتارهاي انساني تأثير دارند.25
اين گفته بايد فمينيستهاي سازمان ملي زنان را به خشم آورده باشد. اين افراطگرايان معتقدند تنها تفاوت ميان زنان و مردان يا فرهنگي است يا حاصل تبعيض عليه زنان است. جنبش فمينيستي، آسيبهاي فراواني به مدارس ما، زنان و مردان جوان ما، نيروهاي نظامي ما و كشورمان زده است.
قاضي رابرت بورك26 در كتاب ارزشمندش به نام حركت به سمت گومورا27 (1996) بيان ميكند كه جنبش فمينيستي براي كشورمان حتي از جنبش همجنسگرايان هم زيانبارتر بوده است، گرچه در زمان نگارش آن كتاب، جنبش همجنسگرايي به گستردگي امروزش نبود. او مثالهاي بسياري از اتفاقات مشابه آنچه را بر سر سامرز آمد، بازگو ميكند تا نشان دهد چگونه مؤسسات آموزش عالي و نيروهاي نظامي ما از اين جريانها آسيب ديدهاند. او فكر ميكرد جنبش فمينيسم و برنامههاي ليبرال ديگر آنقدر پيش رفتهاند كه كشور ما را در مسير بازگشتناپذير خودتخريبي قرار دهند و براي ادعاهايش، مثالهاي خاص بسياري را نقل كرده است. بدون شك، ارزشها و سبك زندگي امريكايي ما و آزاديهاي اساسي ما به شدت در خطرند. در كتابي كه در اين وبسايت وجود دارد؛ همچنانكه امريكا را به فساد ميكشانيم،28 من درباره اين مسائل، نقلقولهاي مبسوطي از بورك آوردهام كه با جستوجوي نام بورك ميتوان آنها را يافت. از نظر من، با تمام بدي جنبش فمينيسم، جنبش همجنسگرايي براي كشور ما و براي آزاديهاي ما آسيبزنندهتر و خطرناكتر است و «روشنفكران» تحصيلكرده ما از تمام اين تباهي و ويراني چپگرايي حمايت ميكنند.
نمونه خوبي از تباهي ناشي از همجنسگرايي، حمله شرورانه به ژنرال پيتر پيس29 بود. دريادار ژنرال پيتر پيس، رئيس مشاوران نظامي رئيس جمهوري بود. او در ماه مارس سال 2007، مخالفت خود را با ورود همجنسگرايان به خدمت نظام اعلام كرد و گفت:
به عقيده من، اعمال همجنسگرايانه ميان دو فرد غير اخلاقياند و ما نبايد درباره اعمال غير اخلاقي اغماض كنيم.
بيان حقيقت موجب سرازير شدن انتقادهاي شديد از همه طرف به سوي ژنرال پيس شد. در اين كشورِ، آزادي بيان، هرچند هم كه حقيقت گفته شود، به هيچ عنوان عمل مطمئن و بيخطري نيست. آنچه گفته ميشود، بايد «از نظر سياسي»، بوده و با عقايد متعصبانه ليبرال و همجنسگرايانه سازگار باشد. ژنرال پيس مجبور شد از مقام رياست مشاوران رئيس جمهوري كناره گيرد و خود را بازنشسته كند. رابرت گيتس،30 وزير دفاع ايالات متحده گفت: پيشبيني واكنشي «ستيزهجويانه» از طرف كنگره امريكا موجب شد تا ژنرال پيتر پيس به عنوان رئيس مشاوران نظامي رئيس جمهوري، پيش از سپتامبر 2007 كه دورهاش به پايان ميرسيد، بركنار شود. اين عمل خسران بزرگي براي كشور در پي داشت!31 با اينكه در نظر من، جورج دبليو بوش، رئيس جمهوري خوبي بود، اما اين اتفاق در اواخر دوران او رخ داد و به نظر من، كارنامه او را لكهدار كرد. او و گيتس در مقابل مجلس سناي دموكرات، همجنسگرايان و «روشنفكران» سر تعظيم فرود آوردند.
با انتخاب رئيس جمهوري هاروارد رفته ما، باراك حسين اوباما و دموكرات شدن كنگره، ديگر ورود همجنسگرايان در نيروهاي نظاميمان تضمين شد. با اين كار، زنان و مردان نظامي ما نه تنها مجبورند با لواطكارانِ فاسدعمل همنشين شوند، بلكه حتي بيش از حد معمول، در معرض ويروس مهلك حامل بيماري ايدز قرار ميگيرند. بر اساس قوانين حكومتي و با دلايل محكم، همجنسگرايان اجازه اهداي خون ندارند. هيچ آزمايش خوني وجود ندارد كه نشان دهد آيا يك فرد حامل ويروس اچ.آي.وي هست يا نه. هميشه فاصلهاي بين دوره ابتلا و بروز اين بيماري وجود دارد، از چند ماه گرفته تا چند سال كه فرد مبتلا به اين ويروس ميشود، آزمايشها آن را نشان نميدهند. ويروس اچ.آي.وي و بيماري ايدز از راههاي چندي منتقل ميشوند. راههاي معمول عبارتند از تماس با بزاق يا خون فرد مبتلا و همچنين تماس جنسي. يكي از راههاي بسيار معمول، ابتلا از طريق تزريق يا انتقال خون است. هنوز تمام راههاي انتقال اين ويروس مهلك شناسايي نشدهاند. مواردي وجود دارند كه در آنها فرد به اين بيماري مبتلا شده، اما شيوه ابتلايش مشخص نيست و غير از راههاي نامبرده بوده است. چه اتفاقي خواهد افتاد اگر فردي در صحنه نبرد به خون همنبرد خود نياز داشته باشد و مواردي كه سربازان زخمي و خونين در همان صحنه نبرد به كمك نياز داشته باشند؟32
باراك اوباما به خوبي با همان ايدههاي ليبرال متعصبانه افراطي در هاروارد و همچنين به وسيله دوستان سوسياليست و كمونيستش در شيكاگو شستوشوي مغزي داده شده است. «روشنفكران»، او را يكي از همانها در نظر ميگيرند. البته در نظر من، او تحصيلكرده احمقي بيش نيست.
ريچارد كوهن،33 مقالهنويس ليبرال چپگرايي است كه براي واشنگتن پست و ديگر سازمانهاي خبري كشور مقاله مينويسد. او بازتابدهنده تفكر ليبرال رايج در رسانههاي امريكاست. كوهن، فرد فرهيختهاي است كه هم در دانشگاه نيويورك و هم در دانشگاه كلمبيا تحصيل كرده است. او در مقالهاي با عنوان «پِري جلاي روشنفكرانه را كم دارد»34 در مجله البوكوئرك35 (23 آگوست 2011)، صلاحيت رئيسجهور شدن فرماندار تگزاس، ريك پري36 كه به تازگي در فهرست نامزدهاي رياستجمهوري جمهوريخواهان درآمده است را زير سؤال برد. كوهن ادعا ميكند كه پري به اندازه كافي «روشنفكر» نيست. بخشي از مقاله نابخردانه او را بخوانيد:
گرم شدن كره زمين ممكن است براي خرسهاي قطبي، خطرناك باشد يا نباشد، ولي بيشك براي نامزدي ريك پري براي رياستجمهوري خطرناك است. فرماندار تگزاس به جريان يخي چنگ زده است كه اعتباري ندارد و تنها در عرض يك هفته نشان داده است كه از نظر فكري شايستگي رياستجمهوري ندارد. او با يك بچه درباره نظريه تكامل وارد بحث شده و در نهايت، بحث را باخته است. پري معتقد است شكافهايي در اين نظريه وجود دارند. اگر چنين باشد، او، خود، يكي از آن شكافهاست. [تأكيد افزوده شده است.]
شايد مهمتر از آن اين باشد كه پري درباره افزايش دماي جهان به غلط، سخن گفته است. او با رد اين انديشه كه اين اتفاق دست كم تا حدي ناشي از صنعتي شدن است، اظهار كرده است كه «شمار زيادي از دانشمندان، دادهها را دستكاري كردهاند» تا چنين جلوه دهند كه نوع بشر ـ ماشينهاي ما، قطارها، اتومبيلها، كارخانههاي دودزاي فولاد چين ـ در اين موضوع، متهم است. او گفت كه تعداد رو به افزايشي از دانشمندان اين ايده را به چالش كشيدهاند و در نهايت او هم با آنها همراه است، بدون توجه به اينكه آنها ممكن است چه كساني باشند. به گمانم، استخوانهاي جو مككارتي37 در اپلتون38 كمي به لرزه درآمده است... .
پري به ما اجازه داده است تا ببينيم وقتي ايدئولوژي او با واقعيت برخورد ميكند، چه اتفاقي خواهد افتاد. ايدئولوژي پيروز ميشود، اما نه به دليل دست بالا بودنش، بلكه چون كه كمي تقلب ميكند ـ در مورد گرم شدن هواي كره زمين با اعداد ساختگي و هزينههاي دروغين... .
تگزاسيهاي قديمي هميشه ما را از تشبيه پري به بوش فقط به اين دليل كه هر دو اهل تگزاس و هر دو مذهبياند، منع ميكنند.
بسيار خوب. اما شباهتهاي اجتنابناپذيري وجود دارد ـ نه تنها در لهجه آنها، بلكه در مسير فكريشان. پري اصرار دارد كه تكامل، «نظريهاي است كه هست»، اما خلقتگرايي هم همينطور ـ يا به عبارت ديگر، اين دو با هم در توازن هستن [تاكيد افزوده شده است].
... من از تفكر او نميترسم. آنچه مرا ميترساند، نداشتن هيچگونه تفكري در اوست.
اجازه دهيد ابتدا آنچه را كوهن درباره گرماي جهاني ميگويد، بررسي كنيم. آشكار است كه او تبليغات چپي درباره «گرماي جهاني ناشي از اعمال بشر» را پذيرفته است. آنچه كوهن ميگويد نه تنها خلاف شواهد است، بلكه گفته او درباره آنكه چه كسي در دادهها دست برده، نادرست از آب درآمده است. اين گرمكنندههاي جهان بودند كه براي دستبردن و تحريف دادهها متهم شدهاند. مهمترين داده و گراف درباره گرماي جهاني ناشي از اعمال بشري، گراف هاكي استيك،39 نه تنها خلاف واقعيتهاي موجود است، بلكه گردآوري و ارائه آن هم با فريب و دروغ همراه بوده است و شمار چندي از «دانشمندان» به دليل آن متحمل مشكلات عميقي شدند. در واقع، تقلب از پري نبوده، بلكه آشكارا ميبينيم كه متقلب، كوهن است كه اگر كمي اخبار را دنبال ميكرد، ميفهميد گفتهاش درست نيست. با اين حال، براي ليبرالي چون كوهن، واقعيتها و حقيقت، موضوعيتي ندارند. براي «روشنفكر» بودن كه من مطمئنم كوهن، خود را همينگونه ميداند، بايد طرف چيزي را بگيريد كه از نظر سياسي، درست و هماهنگ با ايدههاي چپي است. آنچه پري گفته بود، صد در صد درست است؛ يعني اينكه «شمار زيادي از دانشمندان دادهها را دستكاري كردهاند» تا چنين بنمايانند كه گرماي جهاني وجود داشته كه صد در صد «ناشي از اعمال انسان بوده است».40
درباره «تكامل»، كوهن همانند ديگر نخبگان ليبرال كه خود را روشنفكر ميدانند، معتقد است تكامل دارويني اصل پذيرفته شدهاي است؛ چرا كه امروزه در مدارس ما به همراه انجيل تدريس ميشود. اين شيوه فكري هيچ مجالي به دين مسيحيت نميدهد؛ يعني آنچه پري به آن اعتقاد دارد. يك مسيحي معتقد، دستكم به اين ايمان دارد كه خداوند، آفريننده آسمانها و زمين و هر آن چيزي است كه در آنها زندگي ميكند. تكامل دارويني نوين بر اين باور است كه زندگي زاييده تصادفي صرف است كه در آن، نوعي آميب تكسلولي به طور تصادفي، از ملغمهاي از عناصر بدوي به وجود آمده كه خود آنها معلولِ بيشك پيش هم قرار گرفتنِ تصادفي تمام مواد مورد نياز براي آغاز حيات در كنار هم بوده است. هيچ شاهد و مدركي براي اثبات اين تخيل وجود ندارد و اين ايده در حد نظريه باقي ميماند. البته همين نظريه به عنوان واقعيت تعليم داده ميشود و كساني مانند كوهن آن را به عنوان واقعيت ميپذيرند. چنين ايدهاي هيچ مجالي براي طراحي هوشمندانه طبيعت كه بسياري از دانشمندان آن را مطرح ميكنند، نخواهد گذاشت. ملحدان و تكاملگرايان كه در مواردي، يكي هستند، به شدت مخالف آنند كه واقعيتهاي مربوط به طراحي هوشمندانه طبيعت در كلاسهاي علوم مدارس ما تدريس شود و براي اين كار به دادگاهها متوسل ميشوند؛ زيرا تبيين شواهد موجود در طراحي هوشمندانه نظام طبيعت، به صدا درآوردن مارش عزاي تكامل دارويني مدرني است كه امروزه در كلاسهاي علوم ما تدريس ميشود. آنان آگاهانه، با زيركي و به غلط، اين طراحي هوشمندانه را خلقتگرايي ديني41 ميخوانند، گرچه خودشان هم خوب ميدانند كه چنين نيست. تبيين طراحي هوشمندانه در نظام طبيعت به هيچ عنوان امري ديني نيست؛ زيرا اين تبيين هيچ شاهدي در اختيار نميگذارد تا بفهميم چه چيز يا كسي طراح آن بوده يا آنكه اين نظام چند طراح داشته است. در عوض، اين ايده را به همراه دارد كه هر طراحي هوشمندانهاي، آگاهانه به وسيله كسي يا چيزي خلق شده است. در چنين قالبي، ميتوان آن را «خلقتگرايانه» دانست، هرچند از نوع غير ديني.
اگر نتوانيم بگوييم همه، بايد گفت بيشتر مغزهاي متفكر در تاريخ ثبتشده جهان به وجود طراحي هوشمندانه در نظام طبيعت معتقد بودهاند كه از آن ميان ميتوان به اين افراد اشاره كرد: يوهانس كپلر42 (1571 ـ 1630). بدون شك، كپلر، بزرگترين رياضيدان زمانه خود و شايد كل دوران بوده است. سِر اسحاق نيوتون43 (1642 ـ 1727) كه بسياري او را بزرگترين رياضيدان دنيا ميدانند. لئونارد يولر44 (1707 ـ 1783) كه او را بزرگترين رياضيدان و دانشمند نابغه ميدانم. مايكل فارادي45 (1791 ـ 1867). درباره فارادي گفتهاند: «اگر گستره و نفوذ اكتشافات فارادي و تأثير آنها روي پيشرفت علم و صنعت را در نظر بگيريم، هيچ تلاشي در بزرگداشت او زياده نخواهد بود. او يكي از بزرگترين مكتشفان علمي تمام دوران بودهاست.» لويي پاستور46 (1822 ـ 1895). بسياري، او را بزرگترين زيستشناس دنيا ميدانند كه آثارش بيش از هر دانشمند ديگري در حفظ جان انسانها موثر بوده است. جيمز كلارك مكسول47 (1831 ـ 1879). بدون شك، مكسول جايگاه خاصي در ميان بزرگترين دانشمندان تاريخ دارد. توماس آلوين اديسون48 (1847 ـ 1931). اديسون، يكي از پركارترين مخترعان تاريخ است كه تنها در ايالات متحده، 1093 اختراع را به ثبت رسانده و علاوه بر آن، در انگلستان، فرانسه و آلمان هم اختراعاتي به نام او به ثبت رسيدهاند. آلبرت اينشتين (1879 ـ 1955). اينشتين، «نويسنده، فيلسوف و فيزيكدان نظري آلمانيتبار سوئيسي ـ امريكايي است كه به عنوان يكي از اثرگذارترين و شناختهشدهترين دانشمندان و روشنفكران تمام دوران به شمار ميرود. او را پدر فيزيك جديد ميدانند».
درباره طراحي هوشمندانه طبيعت، روشنتر از آنچه اينشتين گفته است، ممكن نيست:
به ندرت ميتوان در اذهان عميق علمي، نوعي احساس مذهبي خاص فردي نيافت.... احساسات مذهبي اين افراد به شكل تحير مهيجي از هماهنگي قوانين طبيعي است كه نشاندهنده شعور برتري است كه در مقايسه با او، تمام دستگاه فكري و عملي انسان، بازتابي به كلي ناچيز مينمايد.49
البته كوهن و دار و دستهاش، اين گونه انسانهاي معتقد به طراحي هوشمندانه طبيعت را «روشنفكر» به حساب نميآورند؛ چرا كه آنها به جاي تكاملگرايي دارويني به طراحي هوشمندانه در نظام طبيعت معتقدند. بدون شك، كوهن، خودش و همنوعان فكرياش را روشنفكر ميداند. در حقيقت، در مقايسه با هشت دانشمند نامبرده در بالا، كوهن همچون عقبماندهاي ذهني ميماند و به عقيده من، او نمونه ديگري از تحصيلكردههاي احمق است.
ديگر اينكه چيزي بيش از شكاف، به گفته ريك پري، در نظريه تكامل وجود دارد. در كنار طراحي هوشمندانه، شواهد عملي ديگري هم عليه نظريه تكاملي دارويني وجود دارند. از آنجا كه همه گياهان و جانوران از يك منبع مشترك ايجاد شدهاند، چرا نبايد چنين انگاشت كه جانوران به گياهان و گياهان به جانوران تبديل شوند؟ در اين صورت، هر يك از آنها از ديگري ريشه ميگيرد. پس كداميك اول به وجود آمده است؟ مگر اين كه به نظريه خارقالعاده ديگري برسيم كه بر اساس آن، زندگي گياهي و جانوري همزمان از آن ياخته تكسلولي، آميب به وجود آمدهاند. يا اينكه آميب فرضي ما به هيچ يك از آن دو تبديل نشده، ولي هر دو را توليد كرده است. تمام اين ماجرا تخيلات صرف است و هيچ پايه علمي ندارد، اما در مدارس ما به عنوان اصول علمي تدريس ميشود.
خود داروين هم پذيرفته بود كه «انفجار كامبرين»50 خلاف نظريه او بوده است و او قادر به توضيح آن نيست. علت استفاده از اين اصطلاح آن است كه 500 تا 600 ميليون سال پيش، به طور ناگهاني، زندگيهاي بسياري به وجود آمد كه به مثابه «انفجار» زندگي در نظر گرفته شد. امروزه شماري از آن زيستها از بين رفتهاند. اينها واقعيتهاي مستندي هستند كه به كلي با تكامل دارويني در تعارضند كه خود بر هيچگونه واقعيتي استوار نيست. در سالهاي اخير، برخي تكاملگرايان در تلاش بودهاند تا با استفاده از نظريه «زمين گلوله برفي»،51 توضيحي براي انفجار كامبرين بيابند. برخي از اين افراد معتقدند پيش از دوره كامبرين،52 زمين پوشيده از برف بود و اين، مانع از زندگي جانوران در آن ميشد. بعد برفها از زمين پاك شدند و زندگي پديدار گشت. از چه؟ شايد هم جانوران دريايي يا ماهيان به ناگهان از اقيانوسها بيرون خزيدند تا جانوران خشكيزي شوند. نميبينيد كه تمام ماهيان و جانوران اقيانوسها دارند بيرون ميخزند تا خشكيزي شوند؟ چرا اين روند هماكنون ادامه ندارد؟ اگر اين جانوران دريايي را بگيريد و در خشكي نگه داريد، اگر نتوانند خود را به آب برسانند، ميميرند. ديگر آنكه چنانچه در زير برف زندگي نميتوانسته وجود داشته باشد، پس گياهان و نباتات چگونه بوجود آمدند، در حالي كه حيوانات براي زندگي به آنها نياز دارند؟ آيا آنها هم از اقيانوسها بيرون خزيدهاند؟ نظرهايي كه تكاملگرايان براي تأييد كردن نظريهشان ارائه ميدهند، از حد تخيل فراتر رفتهاند و در بيشتر موارد، دلايلي مضحكند و همينها به عنوان علم در مجلات علمي ما منتشر ميشوند.
«دانشمندان» همواره به دنبال شواهدي بودهاند كه ارتباط گمشده بين انسان و ميمون يا جانوران ميمونمانند را تبيين كند. در آغاز، «انسانهاي نئاندرتال»53 را داشتهايم كه به عقيده برخي، انسانهايي بدوي بودهاند. «مارسلين بول،54 ديرينشناس فرانسوي اعلام كرد كه انسانهاي غارنشين (نئاندرتال)، انسان نبودهاند و حتي نياي انسانها هم نيستند.» اين گفته به عنوان اصل كلي پذيرفته شد و هيچ فسيلي براي اين دوره گذار بر جاي نگذاشت. سپس در سال 1912، «انسان پيلتدون»55 جعل و ساخته شد و براي دههها به عنوان «حلقه ارتباطي گمشده» تكاملگرايان مطرح بود. «در سال 1953، ژوزف وينر،56 كنِث اوكلي57 و ويلفرد لو گراس كلارك58 ثابت كردند كه جمجمه پيلتدون با آنكه شايد هزاران سال عمر داشته باشد، متعلق به انسان مدرن است، در حالي كه ناحيه فك او متأخرتر و متعلق به نوعي اورانگوتان مدرن است. فك او به وسيله اعمال شيميايي چنان دستكاري شده بود تا شبيه يك فسيل گردد و دندانهايش كوچكتر شده بودند تا او را شبيه انسانها كند. وينر و همكارانش به اين نتيجه رسيدند كه انسان پيلتدون هم جعلي بوده است.» پس آن حلقه ارتباطي گمشده هنوز گمشده باقي مانده است.
در حال حاضر هم شاهد تقلب ديگري در علم هستيم كه به دنبال تقويت كردن هر آن چيزي است كه از نظر سياسي، درست است. من در تحقيقاتم به هيچ گونهاي از جانوران برخورد نكردهام كه به گونهاي ديگر تبديل شوند و همچنين هيچ گياهي را هم نديدهام كه به جانور تبديل شود يا بر عكس آن. من چنين استدلالهايي را هم بررسي كردهام: «زماني اجداد نهنگها، درست مانند پستانداران ديگر روي چهار پا در خشكي زندگي ميكردند. با گذشت زمان و همان طور كه اين نهنگها براي زندگي در آب تكامل مييافتند، پاهاي جلويشان به باله تبديل شد و در همين زمان، پاهاي عقبي و كفلهايشان را از دست دادند، گرچه نهنگهاي امروزي هنوز رد پايي از لگن خاصره را حفظ كردهاند و بچه نهنگها با نشاني از اندامهاي عقبي به دنيا ميآيند.» اين سخنان با شواهد مستدلي همراه نيست و حتي اگر درست باشد، تبديل از گونهاي به گونهاي ديگر در آن ديده نميشود؛ چرا كه هر دو پستاندارند. جانوراني وجود دارند كه هم در آب و هم در خشكي زندگي ميكنند. در واقع، طبيعت، جانوران را از تبديل شدن به گونههاي جديد در امان نگه داشته است و حتي با تركيب نژادي هم نميتوان گونه جديدي بوجود آورد. بدون شك، در قالب يك گونه ميتوان تكامل را اثبات كرد، اما در بيشتر موارد، آنچه درباره تبديل يك گونه به گونه ديگر گفته ميشود چيزي جز تبليغات تكاملگرايانه نيست.
مسئله ديگري كه تكاملگرايان قادر به حل آن نيستند، آن است كه چرا تنها انسانها به مسائل مربوط به نظريه تكامل ميپردازند؟ چرا بوزينهها و ميمونها و جانوران ديگر در اين كار شركت ندارند؟ چرا تنها انسانها تا درجهاي تكامل يافتهاند كه ميتوانند كتاب بنويسند، نقاشي بكشند، قايق، اتومبيل، هواپيما و رايانه را اختراع كنند؟ در حالي كه هستي انسان به نسبت، متأخرتر از ديگر جانداران است. به ياد دارم كه در دوره مدرسه، نظريه، چنين پاسخي ارائه ميكرد كه دليل آن است كه انسان ميتواند به طور عمودي راه برود و انگشت شست تكامليافتهاي دارد. حالا به نظر ميرسد كه تكاملگرايان آن نظريهها را كنار گذاشتهاند و به دنبال نظريههايي هستند كه نشان دهد انسان جهش يكباره و بزرگي در اندازه مغزش را تجربه كرده است. اما چرا؟ و چگونه؟ هيچ يك از آنها به اين سؤالها پاسخ نميدهند. من تا به حال تنها يك توضيح در اين باره ديدهام كه آن هم علمي نيست. در سِفر پيدايش، 1: 27ـ28 از كتاب مقدس، نسخه كينگ جيمز59 ميخوانيم:
و خداوند، انسان را به صورت خود بيافريد. به صورت خداوندي، او را بيافريد. زن و مرد آنها را بيافريد.
و خداوند بر آنها رحمت آورد و به آنان گفت: باشد كه بارور شويد و در زمين تكثير گرديد و زمين را در اختيار خود گيريد و بر ماهيان دريا و بر مرغان آسمان و بر هر آنچه در روي زمين ميجنبد، غلبه كنيد.
تكاملگرايان به شدت در تلاشند تا هرگونه شاهدي خلاف تكامل داروين و هر شاهدي مبني بر طراحي هوشمندانه در نظام طبيعت را به هر ترتيب ممكن از دانشآموزان و دانشجويان ما مخفي نگه دارند. اين رويه، خلاف آن چيزي است كه علم مفيد خوانده ميشود. در علم مفيد، تمامي شواهد و آرا و تمام زواياي يك موضوع بحثبرانگيز بايد بررسي گردد تا در پايان، حقيقت رخ نمايد.
متأسفانه امروزه در مدارس بسياري از نواحي كشورمان، اوضاع بر اين روال نيست. حتي بحث درباره موضوعهاي چالشبرانگيز خارج از حيطه آنچه از نظر سياسي، درست است، جايز نيست. آنچه گفته ميشود، بايد بدون هر پرسشي پذيرفته شود و اگر شخصي، خلاف آن سخني بگويد، موقعيت و حرفه خود را از دست خواهد داد. در چنين جوّي، دانشگاهها و دانشكدههاي ما تحصيلكردههايي احمق بيرون ميفرستند؛ كساني كه هيچگونه توانايي در استفاده از منطق و عقل سليم ندارند.
من از تمام آنچه تاكنون درباره ريك پري شنيدهام، خوشم آمده است و همچنين از اين كه او مسيحي معتقدي است. به نظر ميرسد او يك محافظهكار واقعي است و همان مردي است كه در واقع به عنوان رئيس جمهوري به او نيازمنديم. با تمام وجود، اميدوارم كه از شر «روشنفكراني» كه كاخ سفيد را اشغال كردهاند، رهايي يابيم.
3. كارشناس ارشد زبانشناسي somoradi@gmail.com.
4. Thomas Gold.
5. http://s8int.com/wrong-science2.html
6. Cornell University.
7. What’s wrong with Science?.
8. Southern Methodist University.
9. Lawrence H. Summers.
10.http://www.boston.com/news/education/higher/articles/2005/01/17/summers_remarks_on_women_draw_fire?pg=full
11. http://www.now.org/press/01-05/01-20-Harvard.html
12. http://www.nytimes.com/2006/02/21/education/21cnd-harvard.html
13. Renato M.E. Sabbatini
14. Ribeirao Preto
15. Max Planck Institute
16. medical informatics
17. Campinas.
18. Brain & Mind.
19. Are There Differences between the Brains of Males and Females
20. http://www.cerebromente.org.br/n11/mente/eisntein/cerebro-homens.html
21. Edward O. Wilson
22. Sociobiology
23. Anne Moir & David Jessel, Brain Sex
24. On Human Nature
25. http://en.wikipedia.org/wiki/E._O._Wilson#Sociobiology
26. Robert Bork
27. Slouching Towards Gomorrah
28. As We Sodomize America. http://www.americantraditions.org/Import/As%20We%20Sodomize%20America.doc
29. Peter Pace
30. Robert Gates
31. مقالات اين سايت را که با عناوين «نابودي اخلاقيات در نيروهاي نظامي ما» و «در معرض ابتلا به ايدز قرار گرفتن نظاميان» جمعآوري شدهاند، ملاحظه کنيد: http://www.americantraditions.org/Articles/Destroying%20Morale%20and%20Morality%20in%20Our%20Armed%20Forces%20and%20Exposing%20Our%20Troops%20to%20AIDS.htm
32. مقالات معرفي شده در بالا و مقالات اين وبسايت را ملاحظه کنيد: «رئيس جمهوري که لواط را گسترش ميدهد»: http://www.americantraditions.org/Articles/A%20President%20Who%20Promotes%20Sodomy.htm همجنسگرايان براي نيروهاي نظامي ما ويرانگرند: http://www.americantraditions.org/Articles/Homosexuals%20are%20Destructive%20to%20Our%20Military%20Forces.htm و افراطهاي تباهکارانه سبک زندگي همجنسگرايانه: http://www.americantraditions.org/Articles/The%20Depraved%20Excesses%20of%20Homosexual%20Lifestyles.htm
33. Richard Cohen
34. Perry Lacks Intellectual Rigor. ميتوانيد اين مقاله را به صورت آنلاين تحت عنوان ديگري بخوانيد: http://www.presstelegram.com/ci_18733354?source=rss_emailed
35. Albuquerque Journal
36. Rick Perry.
37. Joe McCarthy
38. Appleton, Wis. Sen
39. Hockey Stick
40. درباره گرماي جهاني ميتوانيد مقالات اين وبسايت را ملاحظه کنيد: دنياي خيالي گرماي جهاني: http://www.americantraditions.org/Articles/The%20Make-Believe%20World%20of%20Global%20Warming.htm و آخرين اطلاعات درباره گرماي جهاني و سرماي جهاني: http://www.americantraditions.org/Articles/Update%20on%20Global%20Warming%20or%20Global%20Cooling.htm
41. religious creationism
42. Johannes Kepler
43. Sir Isaac Newton
44. Leonhard Euler
45. Michael Faraday
46. Louis Pasteur
47. James Clark Maxwell
48. Thomas Alvin Edison
49. Albert Einstein, Ideas and Opinions. New York, 1945:40
50. Cambrian Explosion
51. Snowball earth
52. کامبرين از کلمه کامبريا (Cambria)، نام کوهي در شمال ولز در انگلستان گرفته شده است و سنآن 750 تا 510 ميليون سال قبل است.
53. Neanderthal Man
54. Marcellin Boule
55. Piltdown Man
56. Joseph Weiner
57. Kenneth Oakley
58. Wilfred Le Gros Clark
59. King James Version of Bible