بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
روان شناسى به مثابه دین
پل ویتز1
چکیده:
نویسنده در این مقاله از زاویه اى دیگر به تئورى هاى خود شکوفایى مى نگرد. تئورى هاى خودشکوفایى در دهه هاى 1960 و 1970 میلادى بسیار رایج شدند. «تئورى هاى تحقق خویشتن» از آن جهت که موجب تغییرات اجتماعى شده اند، بسیار مهم هستند؛ از جمله این تغییرات اجتماعى، پذیرشِ فرهنگىِ هم جنس بازى و افزایش گسستگى هاى خانواده است.
تئورى هاى روان شناسى تحقق خویشتن، شاخه اى از علم نیست و وجهه علمى ندارد، بلکه این تئورى ها به ارزش هاى دینى تبدیل شده و در مجموع، نظام پرستش عمومى سکولار و انسان گرایانه اى تشکیل داده اند. براى این که اثبات کنیم «روان شناسى تحقق خویشتن» مانند یک نظام دینى براى عموم مردم عمل مى کند، خوب است از تعریف فروم از دین استفاده کنیم؛ او مى گوید: «دین، نظام فکرى و عملى مشترک بین افراد یک گروه است و به آن ها چارچوبى براى شناخت موقعیت خویش و تعیین گرایش و جهت مى دهد. دین، موضوعى است براى فداکارى و ایثار.»
این تعریف که فروم از دین ارائه کرده، با جسارت کامل، چارچوب ایدئولوژیک انسان گرایى سکولار را بنا مى کند؛ نتیجه این تعریف مى شود گرایش، جهت گیرى و حرکت انسان براى «خود» و براى نوع انسان. ما در این مقاله براى اشاره به این نظام تئوریک و ارزشى مذکور، از واژه خویشتن گرایى (Selfism) استفاده مى کنیم.
روان شناسى خویشتن گرا در همه جا به بزرگ نمایى استعدادها و توانایى هاى انسان ها مى پردازد و سعى مى کند بگوید انسان ها مى توانند با توانایى هاى و استعدادهاى خود بر محدودیت هاى زندگى چیره شوند؛ به عبارت دیگر، هیچ محدودیتى در زندگى نیست که انسان نتواند از پسِ آن بر آید؛ این علم در بوق و کرنا کرده است که دانستن این محدودیت ها، پایه و اساس رهایى از آنهاست.
به نظر مى رسد خویشتن گراها تکالیف، محرومیت ها و ناتوانى ها را قبول کردنى نمى دانند و فقط آن ها را فرصت هایى براى تغییر دادن مى بینند. قاطبه خویشتن گراها فرض مى گیرند که هیچ قید و بند وجدانى یا فطرى براى انسان وجود ندارد. غالب آن ها اعتقاد دارند هیچ بعد ثابتى در ضمیر انسان ها نهاده نشده است.
بدون شک تئورى هاى تحقق خویشتن، جاذبه هایى دارند. یکى از جاذبه هاى تئورى هاى خویشتن گرایى، چراغ سبزى است که این تئورى ها به اهداف مبتنى بر خودخواهى نشان مى دهند؛ این هماهنگى و جاذبه در فرهنگ هایى که تغییر، فى نفسه خوب دانسته شده، بیش تر و پررنگ تر است.
در پشت واژه علم، معانى مفید و مقدسى است؛ لذا گفتن این که تئورى هاى خویشتن، تئورى هایى علمى هستند، حرف ناصحیحى است. تعاریف و تئورى هاى انسان گرا و خویشتن گرا، دین، ادبیات، تئورى هاى سیاسى و اخلاق را با روان شناسى و روان درمانى به هم آمیخته اند و جدا از هم نمى دانند.
قبل از این، براى چند دهه، روان شناسى در جایگاه علم قرار داشت، اما امروزه، نخبگان روان شناسى کسانى هستند که به تفکر و تئورى هاى خویشتن مسلط هستند. این روان شناسان در کلاس هاى بى ارزش دانشگاهى، راه هاى مختلف براى عملیاتى کردن تئورى هاى خویشتن را امتحان مى کنند. متأسفانه هنوز خویشتن گرایى، با استفاده از نام روان شناسى از جایگاه و ارزش و تقدس «دانستن و معرفت»، که ما براى هر علم قائل هستیم، سوء استفاده مى کند.
1 1- Paul Vitz
آیا علم مى تواند ارزش تعیین کند؟
از ضعف هاى خویشتن گرایى این است که خویشتن گراها مى گویند روان شناسى به عنوان یک علم، ارزش هاى انسان گرایى سکولار را تعریف کرده است؛ یعنى همین ارزش هایى که در تئورى هاى تحقق خویشتن یافت مى شود و کارایى دارد. اغلب طرفداران خویشتن گرایى، چارچوب اخلاقى و ارزشى را نظام خودشان مى دانند. در واقع آن ها استدلال مى کنند روان شناسىِ درمانى، بدون ارزش ها و تعریف آن ها کارایى ندارد. بیش تر اهل علم هم این مسأله را کاملاً پذیرفته اند، اما مسأله این است: خویشتن گرا چگونه در روش علمى، حسن ذاتى «خویشتن» را اثبات مى کنند؟ چگونه مى توانند ارزش بودنِ «واقع گروى»، «در زمان حال بودن» و «خلاق بودن» را اثبات کنند؟ قطعى است که این ارزش ها هنوز در روش علمى اثبات نشده اند.
تا کنون کسى نتوانسته استدلال قانع کننده اى ارائه کند که علم مى تواند ارزش تعیین کند. هنوز کسانى که خویشتن گروى درس مى دهند، از اقتدار و افتخارى که روان شناسى از موقعیت علمىِ قبل خود اتخاذ کرده، استفاده مى کنند. آن ها تلویحا مى گویند مفاهیم و ارزش هاى خویشتن گرایى صلاحیت علمى دارد!
اجازه بدهید از تجربه شخصى خودم، یعنى از کلاس هاى بى شمارى که شرکت کرده ام بگویم. هفته اول درباره روان شناسى صحبت مى شد؛ اساتید مى گفتند روان شناسى «علم رفتار» است یا «علم مطالعه ذهن». پس از آن، چند هفته هم، گوش ما پر مى شد از موعظه هایى درباره «تحقق خویشتن» و «هدف و پروسه هاى گروه رویارویى». در زمان موعظه ها، هیچ سؤالى پرسیده نمى شد و هیچ کس نمى پرسید که آیا استدلال هاى علمى اولیه اى که براى مباحث روان شناسى کنار هم چیده مى شد، براى موعظه ها هم آورده مى شود.
در سال هاى دهه 1960، استاد دانشگاه بودم و درباره انگیزش و شخصیت، درس هایى مى گفتم. در آن سال ها، ابتدا عوامل فطرى، هورمونى و بیوشیمى انگیزش را مى گفتم و سپس تئورى هاى روجرز، مازلو و فروم را توضیح مى دادم. همه این ها شاخه هایى در مطالعه به اصطلاح علمىِ انگیزش و شخصیت بودند و البته هنوز هستند! اما تا کنون هیچ وقت درباره دید و نگرش دین به انگیزش سخنرانى نکرده ام؛ این در حالى است که ما قائل هستیم دین، سرچشمه نظرات روشن، پایه اى و منطقى براى حل مشکلات «خویشتن» است.
خویشتن گرایى و اثر مخرب آن روى نهاد خانواده
مى توان صدها دلیل و استدلال آورد که گسترش روان شناسىِ خویشتن گرا در جامعه، عامل مهمى در نابودى اساس خانواده بوده است. ادبیات خویشتن گرایى، منحصرا طرفِ ارزش هایى را مى گیرد که مشوق طلاق، جدایى، انحلال و گسستگى عقود و بستگى هاى خانواده و ازدواج هستند. خویشتن گراها، با نام «آزاد بودن»، «ادامه تحول» و «رشد کردن»، این جدایى ها را توصیه و ارزش تعریف مى کنند.
بسیارى از تئورى هاى خویشتن، به ویژه تئورى هاى کارل روجرز، ازدواج را کم ارزش مى دانند و در حقیقت، این نظرات با تکیه بر زمینه هاى تئوریک، طلاق را تشویق مى کنند. اگر بخواهیم مقصود خود را به گونه اى خلاصه تبیین کنیم، باید به برداشت عمومى از «تفکر روجرزى» درباره ازدواج اشاره کنیم که در آن، ازدواج، یک عقد غیرلازم است که هر وقت طرفین بخواهند مى توانند آن را فسخ کنند.
روان شناسى مدرن، همه روابط اجتماعى را به هم ریخته و در حقیقت «آلودگى اجتماعىِ» گسترده اى ایجاد کرده است. این نوع روان شناسى، تأکید مى کند اشخاص بهتر است تنها باشند. به عبارت دیگر با وجود قید و بندهاى اجتماعى مخالفت مى کند. مثال این نوع مخالفت را در مورد ساختارهاى جامعه، سنت ها و ساختار خانواده بیان کردیم. روان شناسى صنعتى (شاخه اى از روان شناسى مدرن) در یک روندِ از پیش تعیین شده، ابتدا خانواده هاى بزرگ قبیله اى را به خانواده هاى والدینى (زن و شوهرى) و سپس به خانواده هاى تک والدینى (زن یا شوهرى) تبدیل کرد. الان این روند به آن سمت حرکت مى کند که بچه ها توسط برنامه هاى دولت تربیت و بزرگ شوند.
ایدئولوژى همه علوم اجتماعى یکى است
همه ما در جامعه مدرن پذیرفته ایم روش عینى گرایى، منطقى محکم و بى طرفانه براى فهم پدیده هاست. در مطالعه انسان نیز این روش به کار مى رود. وقتى در روش عینى گرایى، عمیق مى شویم، مى بینیم این روش، روش دگم و متعصبى است که در نهایتِ عمق خود، بر یک تئورى خاص انسانى مبتنى شده است. از چندین دهه پیش، از غیر علمى بودن ماهیت روان شناسى انسان گرا، معضلاتى برخاسته شد و موجب جرّ و بحث هایى در نظام و ادبیات آن شد. دانشمندانِ قدیمى ترِ روان شناسى، از این که استانداردهاى قانونمند عینى گرایى براى هر علم، در ویرایش هاى جدید علم روان شناسى افول مى کرد، بسیار نگران شدند. بسیارى از روان شناسان، چون معتقد بودند APA علمى نیست و با روش تحقیق عینى گرا منطبق نیست آن را کنار گذاشتند. در همین حین، اقبال افراد به APA، بیش تر و بیش تر مى شد. تا کنون از APA استفاده هایى شده است که کاملاً با روان شناسى انسان گرا و سکولار مطابقت دارد؛ نتیجه استفاده از APA مواردى هم چون حمایت از سقط جنین و تأیید هم جنس گرایى است.
بعد از این، مردم و نخبگان، هم جنس گرایى را مخالف با فرهیختگى نمى دانند. حتى یک گروه قدرتمند از هم جنس گرایان از APA مى خواهد رفتار هم جنس گرایانى را که مایل به کنار گذاشتن هم جنس بازى هستند، به عنوان فعلى ضد اخلاقى قلمداد کند!
نمى دانم تا چه اندازه خواننده در این جمله با من هم عقیده است؛ APA فقط به یک گروه بهره ورِ سیاسى تبدیل شده که در واشنگتن و کشورهاى دیگر براى اغراض خاص خود لابى مى کند.
منبع: www.narth.com